نگاه میکنم از غم به غم که بیشتر است....
به خیسی یه چندانی که عازم سفر است.....
من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم.......
که سرنوشت درختان باغ من تبر است.....
به کودکانه ترین خوابهای توی تنت.... ..
به عشق بازی من با ادامه بدنت......
به هر رگی که زدی و زدم به حس جنون...
به بچه ای که تو هم در میانه جاری خون....
به آخرین فریادی که تویه حنجره است....
صدای یای تگرگی که یشت ینجره است...
به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره...
به خوردن دمیایی بر آخرین حشره....
به هرگزت که سوالی شدو نوشت کدام.....
به دستهای تو در آخرین تشنج هام......
به گریه کردن یک مرد آن ور گوشی......
به شعر خواندنه تا صبح بی هم اغوشی......
به بوسه های تو در خوابه احتمالیه من...
به فیلم های ندیده به مبل خالی من...
به لذت رویایت که بر تنه کفییم......
به خستگی تو از حرفهایه فلسفیم.....
به گریه در وسط شعرهای از سعدی .....
به چای خوردن تو ییش آدم بعدی......
قسم به این همه که در سرم مدام شده بو د....
قسم به من به همین شاعر تمام شده بود.....
قسم به این شب و این شعرهای خط خطی ام....
دوباره بر میگردم به شهر لعنتی ام...
به بحث علمیه بیمزم دره گوشت....
دوباره بر میگردم به امن آغوشت...
به آخرین رویامان به قبل کابوس....
دوباره بر میگردم به آخرین بوست...
دوباره برمیگردم به آخرین بوست.............................
(این شعر یه آهنگه که یه خواننده خونده من نمیدونم که این شعر. شعره خودش هست یا نه ولی چون خوشم اومد گذاشتم شاید بعضیا خوششون بیاد نمیگم کی خونده تا خودتون حدس بزنید ممنون میشم که نظر بدین)