داشتم بی خیال وراحت طو پس کوچه های تنهایم قدم می زدم وبه یادگذشته که باهرقدمم،قدمی همراه بود وباهردمم٫بازدمی بود فکر می کردم.راستی چی شد؟چی شدهمان نفسی که دمش باز دمم و هر طپش قلبش زندگیم بود؟ولی باز هم بی خیال میشم وبه راهم ادامه میدم.کمی جلوتر دسته گل خوشکیده که زیرپاهای زمانه لح شده بود رو دیدم،ی...
تاریخ درج:
۹۱/۰۴/۲۹ - ۰۰:۱۹ 2 نظر , 265
بازدید