می آید... آرام آرام... می لرزد... لخته لخته... می بارد... قطره قطره...
آری کاروان کربلا می آید، آرام آرام
آری دل زینب می لرزد، لخته لخته
آری آسمان می بارد، قطره قطره
و آری این صدای قافله است
صدای نزدیک شدن روز واقعه
صدای کند شدن قدمها و نفسها و نواهای زینب
صدای از حرکت ایستادن قلب زینب
کاروان می آید
و برادران می روند
هفتاد و دو برادر
و یک امام!
هر لحظه بانگ قافله
بر یاد زینب می تازاند
غم بی برادری را
غم بی عباس ماندن را
غم بی حسین رفتن را
غم بی علی اکبر اسارت کشیدن را!
آی مسلم
آی مسلم
کجایی برادر
کجایی ای تنها مانده ی کوفه
چرا حسین و حسینیان را باز نراندی از کرب پر بلا؟
آی مسلم
آی مسلم
آی غریب کوچه های کوفه
آی غریب تنها
چون علی
در کوچه ی شبهای کوفه
چگونه است التهاب کوفه؟
حسین آمد
اکنون بگو
در کوفیان چه دیدی؟
در نامه های هفتاد و دو من آنان؟
آیا هفت کس را یافتی؟
در نوشته های پر اشتیاق آنان
آیا هفت بند صداقت دیدی؟
اما بدان هفتاد و دو ذبح عظیم
در راهند...
و بدان که
دل زینب بی تاب است
امان از دل زینب...!
آی شام،
آی خانه یزیدها و عبیدالله ها و عمر بن سعدها و شمرها
در سر چه می پروانی؟
و آی عباس
آی ابالفضل
آی علمدار
به چه می اندیشی؟
به کاروان؟
به کربلا؟
به عاشورا؟
به زینب؟
به حسین؟
به کودکان؟
به علمداری؟
به عهد با پدر؟
به رضایت ام البنین؟
آی سقا
به گمانم آب
آب است که تو را به فکر خواهد برد...
تشنه ام
عباس تشنه ام
جرعه ای آب...