نمی خواهم بمیرم با که باید گفت؟
کجا باید صدا سر داد؟
در زیر کدامین آسمان,روی کدامین کوه؟
که در ذرات هستی ره برد طوفان این اندوه
که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد!
کجا باید صدا سر داد؟
فضا خاموش و درگاه قضا دور است
زمین کر آسمان کور است
نمی خواهم بمیرم با که باید گفت؟
اگر زشت و اگر زیبا
اگر دون و اگر والا
من این دنیای فانی را
هزاران بار دوست تر می دارم.
به دوشم گرچه بار غم توانفرساست
وجودم گرچه گرد آلود سختی هاست
نمی خواهم از این جا دست بردارم!
تنم در تار و پود عشق انسان های خوب نازنین بسته است.
دلم با صد هزاران رشته,با این خلق,با این مهر,با این ماه,با این خاک,با این آب...پیوسته است.
مراد از زنده ماندن,امتداد خورد و خوابم نیست
توان دیدن دنیای ره گم کرده در رنج و عذابم نیست
هوای هم نشینی با گل و ساز و شرابم نیست.
جهان بیمار و رنجور است.
دو روزی را که بر بالین این بیمار باید زیست
اگر دردی ز جانش بر ندارم نا جوانمردیست.
نمی خواهم بمیرم تا محبت را به انسان ها بیاموزم
بمانم تا عدالت را بر افرازم,بیفروزم
خرد را,مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم
به پیش پای فرداهای بهتر گل بر افشانم
چه فردایی! چه دنیایی!
جهان سر شار از گل و عشق و موسیقی و نور است...
نمی خواهم بمیرم,ای خدا!
ای آسمان!
ای شب!