امروز برای تو نوشتم بابا...
واسه تو که خیلی وقتا خستگیاتو ندیدم...
نگاه مهربونتو ندیدم...
واسه تویی که اینقدر هوامو داشتی تا بفهمم تنها مردی که باید بهش تکیه کنم تویی...
تنها پادشاه قلبم تویی...
و تویی که هروقت دست رو سرم میکشی از رو صداقت و عشقه...
بابا این روزا از چین کنار چشمات میترسم...
از بزرگ شدن خودم و پیر شدن تو میترسم...
از اینکه موهات سفید شه میترسم...
اره میترسم !...
چون میخوام تا ابد مرد مردا باشی...
شاه مردا باشی... کسی باشی که با نگاهت دلم آروم شه...
بابا پیر نشو ، خسته نشو...
غمگین و دلخسته نشو...
شاد بمون قشنگ من...
فدات بشم خسته نشو...
سلامتی همه باباها و یه فاتحه هم برای پدرایی ک اسیر خاک شدن...