|
آتش سرد
(
![]()
آلبوم:
تجاوز
![]()
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
95 بازدید امروز: 94
توضیحات:
شنیدن این حرف در آن موقع ظهر و با آنهمه خستگی و بیحوصلگی پتکی بود که بر فرق اعصابم کوبیده شد و مرا بههم ریخت. با خشم به صورتش نگاه کردم و گفتم: معلومه از صبح چهکار میکردی؟ باید میرفتی و ادویه رو میخریدی، من حوصله ندارم. داخل اتاق رفتم که استراحت کنم، دنبالم آمد و گفت: «یک دنیا کار روی سرم ریخته، باید توی غذا ادویه بریزم، وگرنه خودت سر سفره چشمغره میری که غذات بو میده.»به گفتههاش کممحلی کردم و خودم را به خواب زدم. با عصبانیت بیرون رفت و در اتاق را آنچنان به هم کوبید که نزدیک بود چهارچوبش از جا کنده شود. صدایش را میشنیدم که به دختر کوچولویم میگفت: بیا این پول رو بگیر و برو از مغازه سر کوچه فلفل و زردچوبه و یک بستنی هم برای خودت بخر، فقط زود بیا که منتظرم. پلکهایم سنگین شده بود و به خواب رفتم که ناگهان با صدای همسرم از خواب پریدم. میگفت بلند شو تینا از نیم ساعت پیش رفته و هنوز برنگشته. برخاستم و سراسیمه دنبالش رفتم. دخترم گریهکنان داشت بازمیگشت و فهمیدیم متاسفانه جوانی که شاگرد مغازه است، او را پشت یخچال مورد اذیت و آزار قرار داده که بلافاصله موضوع را به پلیس اعلام کردیم. متهم دستگیر شده، اما ما اشتباه کردیم و نباید بچه ششساله را بهتنهایی آن موقع ظهر برای خرید بیرون میفرستادیم.
درج شده در تاریخ ۹۵/۰۳/۳۱ ساعت 23:44
برچسب ها:
![]()
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (5)
|