من در شهری زندگی میکنم که یکی از معروفترین سمفونیهای موزارت را روی دنده عقب وانت میگذارند!
شهری که در متن یک موسیقی جیغ میزنند و آتوتیون میکنند و مجاز میشوند که بفروشند و مردم گوش میدهند و لذت میبرند!
شهری که روانشناسهایش همه از همسرانشان طلاق گرفتهاند!
شهری که هنوز پیکان ۵۶ را ترجیح میدهند!
شهری که در جدولهای روزنامهها و مجلهها سوال این است: بی دینی (۷ حرفی) و جواب می شود: سکولاری!
شهری که میگویند مسلمان ساز و مسلمان دار است اما با هر نفس تهمت میزنند و غیبت میکنند و به قولی گوشت برادر مرده خود را با ولع میخورند!
شهری که نظامیاش شهردار میشود!
مهندس برقش تاکسی دارد!
وزیر امور خارجهاش انگلیسی را با لهجه لری حرف میزند!
آدمها از دیدن پلیس میترسند!
شهری که دل به دست آوردن سخت است و دل شکستن هنر میباشد!
شهری که در دانشگاهش فقط این را یادت میدهند که چگونه با حراست نرم صحبت کنی تا خوشش بیاید!
شهری که ملت رسانهای دارد اما رسانه ملی ندارد شهری که زبانش “پارسی” است اما میگویند “فارسی” چون زبان عربها “پ” ندارد!
من دوست دارم هوای تو را داشته باشم، و تو هوای من را، اما نه به معنی حمایت! به این معنی که هیچ کدام نمیخواهیم در هوای خودمان نفس بکشیم!
شهری که عبدالمالک ریگی را از هوا پایین میکشند، اما دزدان چند مجسمه را نمیتوانند پیدا کنند!
شهری که مرگ حق است و حق گرفتنی!
شهری که برنده یعنی کسی که کمتر از بقیه میبازد!
شهری که کف اتوبانش دست انداز دارد!
شهری که همه فکر میکنند فقط خودشان میفهمند!
شهری که مرگ بر آمریکا میگویند ولی آرزویشان این است که آمریکا را حداقل یکبار ببینند!
شهری که همه مشکل را در فرد دیگر میجویند!
شهری که هنوز نفهمیدم من در آن به دنیا آمدم یا در آن مردم!
روز دانشجو گمان نکنم.... مبارک