فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 2903


درباره من
آی نور (aynoor )    

با خشونت هرگز

درج شده در تاریخ ۹۱/۱۰/۲۳ ساعت 20:34 بازدید کل: 243 بازدید امروز: 113
 

 

با خشونت هرگز

این شعر را بی آن که نام شاعرش را بدانم برای شما می نویسم

شعر بی نهایت زیبایی است.

توصیه می کنم حتما بخوانیدش.

بچه ها لال شوید بی ادب ها ساکت

سخت آشفته و غمگین بودم 

به خودم می گفتم بچه ها تنبل وبداخلاقند دست کم میگیرند درس و مشق خود را

باید امروز یکی را بزنم اخم کنم ونخندم اصلا تا بترسندازمن وحسابی ببرند

خط کشی آوردم،درهوا چرخاندم،چشم ها در پی چوب تنبیه هر طرف می غلتید

مشق ها را بگذارید جلو،زود معطل نکنید

اولی کامل بود،خوب،دومی کمی بد خط بود،برسرش داد زدم

سومی می لرزید،خوب گیر آوردم،صید دردام افتاد وبه چنگ آمد زود

دفتر مشق حسن گم شده بود،این طرف آن طرف میزش را می گشت

تو کجایی بچه؟ بله آقا اینجا همچنان می لرزید پاک تنبل شده ای بچه ی بد

به خدا دفتر من گم شده آقا 

  همه شاهد هستند

  ما نوشتیم آقا

باز کن دستت را،خط کشم بالا رفت،خواستم بر کف دستش بزنم

او تقلا می کرد ، ناله ی سختی کرد چون نگاهش کردم

گوشه ی صورت او قرمز بود 

هق هقی کرد و سپس ساکت شد،همچنان می گریید،مثل شمعی آرام بی خروش وناله

ناگهان حمدا...در کنارم خم شد،زیر یک میز کنار دیوار دفتری پیدا کرد

گفت آقا ایناهاش دفتر مشق حسن،چون نگاهش کردم خوش خط وعالی بود

غرق در شرم وخجالت گشتم،جای آن چوب ستم بر دلم آتش زد

سرخی گونه ی او به کبودی گروید

صبح فردا دیدم که حسن با پدرش با یکی مرد دگر سوی او می آیند

خجل و شرم زده،دل نگران،منتظر ماندم من تا که حرفی بزند،

شکوه ای یا گله ای یا که دعوا شاید،سخت در اندیشه ی ان ها بودم

پدرش بعد سلام،گفت لطفی بکنید وحسن را بسپارید به ما

گفتمش چی شده آقا رحمان؟

گفت:این خنگ خدا وقتی از مدرسه برمی گشته،به زمین افتاده،بچه ی سربه هوا

یا که دعوا کرده،قصه ای ساخته است،زیر ابرو وکنار چشمش متورم شده است

دردسختی دارد،می برمش دکتر،با اجازه ی آقا.

چشمم افتاد به چشم کودک،غرق اندوه وتاثر گشتم

من شرمنده معلم بودم،لیک این کودک خرد وکوچک 

اینچنین درس بزرگی می داد،بی کتاب ودفتر

من چه کوچک بودم ،اوچه اندازه بزرگ

به پدر نیز نگفت آنچه من از سر خشم بر سرش آوردم

عیب کار از خود من بود ونمی دانستم

من از آن روز معلم شده ام.

بعد از آن هم دیگر درکلاس درسم،نه کسی بد اخلاق،نه یکی تنبل بود

همه ساکت بودند تا حدود امکان درس هم می خواندند

او به من یاد آورد این کلام از مولا که به هنگامه ی خشم:

نه به فکرم تصمیم،نه به لب دستوری،نه کنم تنبیهی،

یا چرا اصلا من عصبانی باشم!

با محبت شاید گرهی بگشاییم؛ با خشونت هرگز

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۰/۲۳ - ۲۰:۳۵
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)