خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید.خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است، چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟من سؤال کردم: چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟خدا جواب داد:- اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زود... تاریخ درج: ۹۳/۰۲/۲۷ - ۱۲:۲۱( 2 نظر , 83
بازدید )
در مطب دکتر به شدت به صدا درآمد . دکتر گفت در را شکستی! بیا تو.
در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود، به طرف دکتر دوید: آقای دکتر! مادرم!
و در حالی که نفس نفس میزد ادامه داد: التماس میکنم با من بیایید! مادرم خیلی مریض است.
دکتر گفت: باید مادرت را اینجا ب... تاریخ درج: ۹۳/۰۲/۱۶ - ۱۳:۴۱( 4 نظر , 146
بازدید )
ساعت 3 نصف شب بود که صدای تلفن پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود . پسر باعصبانیت گفت چرا این وقت شب مرا ازخواب بیدارکردی؟ مادرگفت 25 سال قبل درهمین موقع شب تو مرا ازخواب بیدار کردی فقط خواستم بگویم تولدت مبارک. پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد صبح سراغ مادرش رفت .وقتی د... تاریخ درج: ۹۳/۰۲/۰۱ - ۱۲:۰۶( 3 نظر , 168
بازدید )
توی کافیشاپ پشت یه میز دو نفره تنها نشستی، که یه دختر خانوم خوشگل میاد سمتت و میگه: ببخشید شما تنها هستید؟ و وقتی میگید، آره من تنهام، صندلی روبروتون رو برمیداره میره...!!!... تاریخ درج: ۹۳/۰۱/۳۱ - ۱۲:۴۰( 2 نظر , 140
بازدید )