ما تماشاچیانی هستیم،
که پشت درهای بسته مانده ایم!
دیر آمده ایم!
خیلی دیر...
پس به ناچار
حدس می زنیم،
شرط می بندیم،
شک می کنیم...
و آن سوتر در صحنه
بازی به گونه ای دیگر در جریان است!
«حسین پناهی»
خدایا
من اینجا دلم سخت معجزه میخواهد
و تو انگار
معجزه هایت را گذاشته ای برای روز مبادا ...!!!
تو و جاده ها
دست در دست هم داده اید
تا...
بی انتها بماند
طول دلتنگی های من...
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه یک زنجیره نیست
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
و همه میدانیم
ریه های لذت، پر اکسیژن مرگ است
حرفایت شبیه برف اند!
از آن برف های بی موقع که
نزدیک بهار می بارد و فقط،
جان شکوفه های درختان را می گیرد!
دو رکعت گریه برایِ خـــاطـره هـــایم یک قنـــوت ســکوتــ برایِ یـــادت دو سجـــده بی قـــراری برایِ عشــقِ بربــــاد رفتــه یک تشـهد برایِ مــــرگِ دلـم اگرنیایی. .!!
تنهایی همین است ، تکرار نامنظم من بی تو
بی آنکه بدانی برای تو نفس می کشم....