فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 3802


درباره من
خالی ام از حرف

پُرم از دلتنگی

تشویش هجرت باران

خسته ام از اندیشه ..دلگیرم از سوالات بی انتها

آلوده ام به روزمرگی

دورم از عشق

بی میلم به گفتن یا نگفتن

حنجره را رغبتی به فریاد نیست

تلخم ..نا پاکم ..مبهوتم ..دل چرکینم ..خشمناکم

از خود فرسنگها فاصله دارم ..فاصله ای که کم نمی شود

در عذابم ..در تب و تابم ..در التهابم

خسته ام ...خسته ام از تکرار ..از تکرار لبخند بی ریشه ! میان

این درد تا درد بعدی ..

فرسوده ام ..رنجورم ..خسته ام ..خسته ام ..

کجاست بارانی از عطوفتِ بی منت تا نمناکم کند ...

کجاست دستی تا بگیرد دستم از روی مِهر...

کجاست آن در که به نور باز شود ..

کجاست باران

کجاست...
ال سون (azerikiz )    

خدا

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۹/۲۵ ساعت 22:00 بازدید کل: 261 بازدید امروز: 156
 

 

میدونی وقتی خدا داشت بدرقه ام میکرد بهم چی گفت ؟

گفت : جایی که میری مردمی داره که میشکننت !

نکنه غصه بخوری ...

تو تنها نیستی

تو کوله بارت عشق میذارم که بگذری ...

قلب میذارم که جا بدی ...

اشک میدم که همراهیت کنه ...

و مرگ ،

مرگ ، که بدونی بر میگردی پیش خودم.

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۹/۲۵ - ۲۲:۰۰
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)