فراموش کردم
رتبه کلی: 3900


درباره من
مرز مردن و شهادت
خون نیست خود است
خونی شدن نیست خودی شدن است
هر که خدا را بیش از خود دوست دارد بی شک شهید خواهد شد
زنهار
هر که شهید نشود خواهد مرد
حسام نوری (azfandak )    

بدرود

درج شده در تاریخ ۹۰/۰۵/۰۴ ساعت 20:39 بازدید کل: 325 بازدید امروز: 92
 

آخرین شب گرم رفتن دیدمش
لحظه های واپسین دیدار بود
او به رفتن بود و من در اضطراب
دیده‌ام گریان، دلم بیمار بود
گفتمش: از گریه لبریزم مرو!
گفت: جانا! ناگزیرم، ناگزیر
گفتم: او را لحظه‌ای دیگر بمان
گفت: می‌خواهم، ولی دیر است دیر!
در نگاهش خیره ماندم، بی امید
سر نهادم غمزده بر دوش او
بوسه‌های گریه آلودم نشست
بر رخ و برلاله‌های گوش او
ناگهان آهی کشید و گفت: وای!
زندگی زیباست گاهی، گاه زشت
گریه را بس کن، مرا آتش نزن
ناگزیرم از قبول سر نوشت
شعله زد در من، چو دیدم موج اشک
برق زد در مستی چشمان او
اشک بی طاقت در آن هنگامه ریخت
قطره قطره از سر مژگان او
از سخن ماندیم و با رمز نگاه
گفت: می دانم جدایی زود بود
با نگاه آخرینش بین ما
های های گریه بدرود بود 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۰/۰۵/۰۴ - ۲۰:۳۹
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات