فراموش کردم
رتبه کلی: 299


درباره من
مهندس سیروس گودرزی

مستعار :بابک

من تورکم ...
افتخار ایلیرم آنا شهریم میانا دی

احترام خاصی به دوستان لر دارم ولی
فامیلم اگر گودرزی است هیچ نسبتی با لرها ندارم و ترکم...

تا سال 73 میانه بودم
در یکی از دانشگاه هامشغول خدمتم.

علاقه مند به ورزش ،طبیعت وشعر،
دوست دارم احساسم را بر روی کاغذ بیاورم.

توجه:
*********************** **
مخاطب خاص ندارم و برای دلم می نویسم
*************************
با همه دوستم مگر اینکه کسی از حوزه اخلاق خارج بشه

به مطالبی که از نظر خودم وزین و پر محتوی و یا جالب باشد نظر میدهم.

لیست سیاه ندارم

ایمیلم:

syrous454god@yahoo.com

********
دلنوشته های خودم :
***********************
دلنوشته خودم:
دلم ساکت نشین،گرهم صدانیست
نزن حرفی زعشق،گرهم نوانیست
اورک ساکت اوتور غمدن دانیشما
اوجاقدا کوزکیمین سن ده آلیشما
دراین دوران بی عشق وصداقت
که هرکس ...

بقیه در قسمت مطالب....

************************
بو گئجه سندن اوزاق...(شعر از خودم)

بو گئجه صبحه کیمین آه و فغانیم
گله جاق
آیریلیق سدینی بوگوزدن آخان یاش
دئله جاق
بوگئجه گوزوم یاشی قزل اوزن تک داشاجاق
غم وغصه کدری قافلان داغیننان آشاجاق
بو گئجه آی پاراسی بولوت دالیندا قالاجاق
یئریمی صبحه کیمین غصه یانیندا سالاجاق
ایلدیریم تک اوره گیم گورولییب یاتمیاجاق
اوگوزل اللرووی صبحه کیمین تاپمیاجاق
بدنیم سندن اوزاخ سویوخ لیب بوز ویراجاق
...

بقیه در قسمت مطالب

(سوزلر اوزیمدن)
*************
دلنوشته خودم:

هوای دل من بارانی است
فصل پاییز شده ...
این دل من طوفانی است
فصلِ میلاد من این پاییز است
فصل زیبا و قشنگ

برگ ها رنگ برنگ
دل من می گیرد
میشود بهر تو تنگ

هوای دل من بارانی است

فصل پاییز شده...

بقیه در قسمت مطالب...

دلنوشته خودم (بابک)

********
بداهه ای از خودم تقدیم دوستان گرانقدرم :

گرچه پاییز شده،عطرگل پیداست هنوز
توتهاچیده شده،گردکان بالاست هنوز (گردو)

کوچه هاسردشده،سردترازآنشب سرد

حلقه ای دردست من باعث گرماست هنوز

چه بگویم زگل سوسن و نرگس به خطا
گل روی تو مرا عطر مسحیاست هنوز

...
بقیه در قسمت مطالب

از خودم(سیروس گودرزی)
*****************
شاعیر اولان تئز قوجالار دنیادا*

داغ کیمی شاعیراوجالار دنیادا
غم یئمه دوستوم گئچه جک عمریمیز
شاعر اولان شعری جالار دنیادا
شاعر اوغول احساسی وئرمزبادا
عشق و محبتین ساتمازهئچ زادا
سوزلرینی شعیر دیلی جک دئییر
بابک ایستییر،آدی قالسین یادا

****************
به سنگ غم دل من راشکستی...تو آنروزی که رفتی

چو دردی دردرون من نشستی .... هماروزی که رفتی

تو بردی با خودت آرامشم را .... همانروزی که رفتی

ندیدی التماس وخواهشم را ..... همانروزی که رفتی
***********************
شعر از خودم با اقتباس از اشعار شهریار:

(حیدر بابا دنیا یالان دنیادی)

انسانلارین جانین آلان دنیادی

دنیا گوزل خوش خط وخال ایلاندی

هامیلارا میت نمازی قیلاندی

حیدر بابا...

یوز اللی ایل عمر ایلین کیم اولدیَ

فبرستاندا ایگیت قبری نه بولدی

گوجا دنیا آللا دیبدی هامی نی

تلخ ایلیب اهل دنیا کامی نی

اولار کی بو چرخ و فلک دایانا

سعادتلیک فرشته سی بیزلر اوچون اویانا

حیدربابا من دنیادان دویموشام

وابسته لیگ لباسینی سویموشام

حیدر بابا...

ستار خانا باقر خانا نه گئلدی

خیانتین اوخی قلبیمی ...

بقیه در قسمت مطالب

یاشاسین آذربایجان

شعر از: (بابک)
***************
دلنوشته خودم
عشق یعنی عاشق مردم شدن
از برای قرص نان گندم شدن

عشق یعنی دوستی ازعمق جان
آب گردی تشنه را آبی روان
عشق یعنی پا شدن در خستگی
...
بقیه در قسمت مطالب
سیروس گودرزی (babak454 )    

حکایت: انگشت پادشاه

درج شده در تاریخ ۹۴/۰۳/۱۸ ساعت 08:24 بازدید کل: 47 بازدید امروز: 46
 

 

دست ها در حال سیب پوست کندن با چاقو

 
پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را می‌طلبید وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بی‌حکمت نیست.»
پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت‌تر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند.
روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله‌ای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر می‌اندیشید دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایده‌ای داشته؟»
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.»
ای کاش از الطاف پنهان حق سر در می‌آوردیم که این گونه ناسپاس خدا نباشیم.
 
این مطلب توسط جلال علی اصغری بررسی شده است.
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)