هی پسردختررابرای یک شب میخواستی؟
باحرفهایت خامش کردی؟
خواب شد؟خام شد؟زرنگی کردی بکارتش رادریدی؟
لجن کشیدی به همه زندگیش...
وقتی رهایش کردی کاخ ارزویش ویران شد...
روزگارش راتباه کردی واینگونه او نام فاحشه گرفت...
هی پسرک گربه صفت...
باچندنفرهم خوابگی کردی؟
چندنفررابه منجلاب کشیدی؟
بکارت چندنفررادریدی؟
به اشکهای ان دختربی پناه خندیدی؟
ان طفلک باورت داشت...
اوفاحشه نبود فاحشه اش خواندی؟
درحالیکه میدانستی بابغض کنارت بود...
فقط برای ازدست دادنت...
ابله حیوان صفت...
هی پسرباقیافه وتیپ دخترکش میدانستی چندشب است باگریه میخوابد؟
میدانستی ساعتها به دیوارسردحمام تکیه میدهد ومرور میکندهمه چیزرا؟
میدانستی پدرش وقتی چشمان پف کرده ی دخترش رامیبیند ومیداند شب رابا گریه سپری کرده پیرتر میشود؟اخه دخترش تاچندوقت پیش خیلی پرسروصدابودوپرهیاهو اماحالا شده مرغ سرکنده حیران است وحیران...
میدانستی وقتی مادرش بالش خیس دخترش راصبح میبیند دق میکند نه تو نمیدانی...
برای زرنگی ات ذوق نکن به خدای احدوواحد پدر میشوی اشک دخترت را میبینی وان موقع میفهمی...