روی دروازه قلبم نوشتم: ورود ممنوع !!!!!!*** ***
دل پريشان آمد، گفتم بخوانش، خواند و بازگشت.!!!!!
اميد مضطرب آمد ، گفتـم بخوانش، خـوانـد و بازگشت.!!!!*** ***
آرزو با دلهره آمد،گفتم بخوانش، خواند و بازگشت ... !!!*** ***
عشق خنده کنان آمد!
گفتم خوانديش؟ گفت: من سواد ندارم
برای من نوشته گذشته ها گذشته تمام قصه ها هوس بود
برای او نوشتم برای تو هوس بود ولی برای من نفس بود
کاشکی خبر نداشتی دیوونه ی نگاتم
یه مشت خاک ناچیز افتاده ای به زیر پاتم
کاشکی صدای قلبت نبود صدای قلبم
کاشکی نگفته بودم تا وقت جون دادن باهاتم
نوشته هر چه بود تموم شد
نوشتم عمر من حروم شد
نوشته رفته ای ز یادم
نوشتم شمع رو به بادم
نوشته در دلم هوس مرد
نوشتم دل توی قفس مرد
کاشکی نبسه بودم زندگیمو به چشمات
کاشکی نخورده بودم به سادگی فریب حرفات
لعنت به من که آسون به یک نگات شکستم
به این دل دیوونه راه گریزو ساده بستم