1_اول زن با بیشترین بهره از طبیعتش،توانِ داشتنِ زنانگی خود را داشت،
چرا که مردانگی مرد سبب می شد تا زنانگی زن به چشم اش زیبا آید.
زن در مقام زن برایش خوشایند شود.
زن نازَکی می کرد و خشن-مرد،لطافت و نازک-رفتاری اش را آرامش دهنده ی خستگی ها و گه بودگیِ فضای کار کردن اش می دانست،او را می ستود و زنانگی اش را پاسدار بود.
لب خندی راستین برای یک چهره ی طبیعی...
2_مرد کار می کرد و پس از کار هرروزه اش در کثافت-خانه،دیگر،رامشگری ساده ی زن،برایش دل افزا نبود،
زنانگی برای آسمان آهنین و گه او دل نشین نبود،چون او زن را نیز مثل گه-فضای اطرافش می خواست!
3-پس زن رو به بزک -کاری آورد،چهره را برای خداوندگارش(خداوندگار همیشگی زن،مرد است)چرب کرد_ماالید مالید_و مردِ گه-فضا(ذهنی/واقعی)کیفور شد و به نازکیِ پیشین زن اش پوزخند زد و زن نیز هم چون همیشه،از پی اش روانه شد،پوزخند زنان به آنچه حماقتِ پیشینش می نامید.به طبیعتش...
اما با تردید به این تغییر کردنش،به چهره ی ناخودی اش...
حس کرد چیزی را گم کرده است،چون همیشه حس کرد باید این حس را رها کند،چون همیشه با حس اش،حسی نو-بدست آمده را کشته بود!چیزی را گم کرده بود...