فراموش کردم
رتبه کلی: 240


درباره من
خدایا...
دهانم را بو کن!
...ببین...
بوی سیب نمیدهد!
من دیگر حوایی ندارم که برایم سیب بچیند!
میدانی آدم بدون ِحوایش چقدر تنها میشود؟
میدانی محکوم بودن چقدر سخت است؟
وقتی که گناهی نکرده باشی و حتی سیبی را نبوییده باشی...؟
میدانی حوای بعضی از آدم هایت میگذارند و میروند؟
میدانی که میروند و جلوی چشم آدم، حوای دیگری میشوند؟
نمیدانی......
تو که هیچ وقت حوا نداشته ای!
ولی اگر میدانی و باور کرده ای خستگی ام را
این آدم را ببر پیش خودت...!
خسته ام از زندگی....
...دهانم را بو کن...
...ببین...
بوی سیب نمیدهد...
خسته ام خدایا....
حتی از............
غروب دریا (bagher )    

چترخیال

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۳/۱۳ ساعت 16:46 بازدید کل: 1603 بازدید امروز: 314
 
  ;">
Mute
Current Time 0:00
/
Duration Time 0:00
Loaded: 0%
Progress: 0%
Stream TypeLIVE
Remaining Time -0:00
 

چتر خیال 

تاریک تر از شب خاموشم

چشمهای خسته ام را به جاده ای در مه گم شده دوخته ام

ابرهای دلتنگی آرام می آیند

تا بر روی آشیانه سردم خیمه بزنند

من پشت پنجره غبار گرفته با کوله باری از غصه

تک و تنها نشسته ام و

با چشمهای به نم نشسته ام شعر سپید باران را زمزمه میکنم

اما افسوس که چتر خیالم را که سر شار از بوی اقاقی ها بود

گم کرده ام

 دری

بی نگاهِ عشق مجنون نیز لیلایی نداشت

بی مقدس مریمی دنیا مسیحایی نداشت

بی تو ای شوق غزل‌آلوده‌یِ شبهای من

لحظه‌ای حتی دلم با من هم‌آوایی نداشت

آنقدر خوبی که در چشمان تو گم می‌شوم

کاش چشمان تو هم اینقدر زیبایی نداشت !

این منم پنهانترین افسانه‌یِ شبهای تو

آنکه در مهتاب باران شوقِ پیدایی نداشت

در گریز از خلوت شبهایِ بی‌پایان خود

بی تو اما خوابِ چشمم هیچ لالایی نداشت

دریا

خواستم تا حرف خود را با غزل معنا کنم

زیر بارانِ نگاهت شعر معنایی نداشت

پشت دریاها اگر هم بود شهری هاله بود

قایقی می‌ساختم آنجا که دریایی نداشت

پشت پا می‌زد ولی هرگز نپرسیدم چرا

در پس ناکامیم تقدیر جاپایی نداشت

شعرهایم می‌نوشتم دستهایم خسته بود

در شب بارانی‌ات یک قطره خوانایی نداشت

دریا

ماه شب هم خویش می‌آراست با تصویرِ ابر

صورت مهتابی‌ات هرگز خودآرایی نداشت

حرفهای رفتنت اینقدر پنهانی نبود

یا اگر هم بود ، حرفی از نمی آیی نداشت

عشق اگر دیروز روز از روز‌گارم محو بود

در پسِ امروز‌ها دیروز، فردایی نداشت

بی تواما صورت این عشق زیبایی نداشت

چشمهایت بس که زیبا بود زیبایی نداشت

چتر خیال

مثل یک مهتاب در آسمان تاریک قلبم نشستی و قلب مرا پر از نور محبت و
عشق خودت کردی ...
مثل یک قناری در باغ سوخته قلبم نشستی و با صدای آواز دلنشینت قلب
مرا دیوانه آن احساس پاکت کردی ...
مثل لیلی قصه ها آمدی و مرا مجنون خودت کردی . آری تو مرا عاشق خودت کردی
تو مرا گرفتار خودت کردی ...
آمدی و مرا با رویاهای عاشقانه ات همسفر کردی ، مرا با خود به دشت آرزوها بردی 

تمام آرزوهایم را زنده کردی ، دلم را پر از امید و دلگرمی کردی ، مرا در این دنیای
عاشقی دربه در کردی !
مثل یک شبنم  بر روی چشمانم نشستی و مثل اشک یک عاشق بر روی گونه ام
سرازیر شدی ...
تو که آمدی درهای قلبم را طلسم کردم و بالای درگاه آن نوشتم ورود ممنوع
!

چتر خیال

قلب تو را در آنجا اسیر کردم ، اسیر محبت و عشق خودم کردم !
در این خانه  دل سرخ تو را با خون عشق و هوای دوست داشتنم  زنده نگه خواهم
داشت و با احساس پاکم درد دلهای عاشقانه ام را هر شب در گوشت زمزمه خواهم
کرد عزیزم ...
کاری میکنم که دیگر لحظه ای ، حتی لحظه ای از این خانه سرخ خسته و دلسرد
نشوی ، به عشق من وفادار باشی و مرا از ته قلبت دوست داشته باشی عزیزم
از تمام دار این دنیا تنها همین قلب سرخ را دارم و اینک آن را با احساسی پر از عشق
به تو تقدیم کرده ام و دلم میخواهد تو نیز با احساسی پاکتر به آن وفادار باشی
عزیزم ...

چتر خیال

عزیزم من نیز میخواهم به همگان بگویم که دوستت دارم

قلم سرخ زندگی را برمیدارم به سوی قلب مهربانت می آیم و بالای درگاه آن

مینوسم که : یکی را دوست میدارم  تا دیگر کسی وارد آنجا نشود آن لحظه است

که قلبت تنهای تنها برای من است و من نیز تنهای تنها برای تو می باشم


عزیزم خیلی دوستت دارم

 

 

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۰۳/۱۳ - ۱۷:۲۸
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
3
4
5
1 2 3 4 5


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات