فراموش کردم
رتبه کلی: 240


درباره من
خدایا...
دهانم را بو کن!
...ببین...
بوی سیب نمیدهد!
من دیگر حوایی ندارم که برایم سیب بچیند!
میدانی آدم بدون ِحوایش چقدر تنها میشود؟
میدانی محکوم بودن چقدر سخت است؟
وقتی که گناهی نکرده باشی و حتی سیبی را نبوییده باشی...؟
میدانی حوای بعضی از آدم هایت میگذارند و میروند؟
میدانی که میروند و جلوی چشم آدم، حوای دیگری میشوند؟
نمیدانی......
تو که هیچ وقت حوا نداشته ای!
ولی اگر میدانی و باور کرده ای خستگی ام را
این آدم را ببر پیش خودت...!
خسته ام از زندگی....
...دهانم را بو کن...
...ببین...
بوی سیب نمیدهد...
خسته ام خدایا....
حتی از............
غروب دریا (bagher )    

راز

درج شده در تاریخ ۹۳/۱۱/۰۹ ساعت 22:50 بازدید کل: 142 بازدید امروز: 141
 

راز

فهمیده ام که تو هم عاشق منی

باران تمام شب ،

در گوش ناودان

این راز را گشود

من مانده بودم و این راز سر به مُهر

من مانده بودم و این بغض در گلو

آیا تو هم مرا ، با عشق خوانده ای ؟

دست نسیم صبح

از گونه های خیس

آن اشک را زدود

قاب غریب بغض ، با خنده پر نمود

فهمیده ام دگر ،

که تو عاشق تر از منی

دیشب ستاره ای

بر سقف آسمان ، با چشمکی رساند

بر زلف تار شب

خورشید بسته ای

وقتی هزار شاخه گل هدیه کرده ای

صد  قاصدک ، که رساند پیام عشق

وقتی سلام صبح تو را یاکریم رساند

دریافتم که تو ، عاشق تر از منی

وقتی به دل نگرفتی خطای من

آغوش را دوباره گشودی به روی من

با آیه ای دو باره نشاندی غبار غم

وقتی به یاد مهر تو این سینه باز شد

وقتی اجازه داده ای که بخوانم تو را به خویش

آن راز عشق تو از پرده شد برون

دانسته ام دگر  

هر لحظه با منی

معشوق خوب من

معشوق عاشقی

راز

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۱۱/۱۰ - ۱۷:۱۳
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (2)