فراموش کردم
رتبه کلی: 240


درباره من
خدایا...
دهانم را بو کن!
...ببین...
بوی سیب نمیدهد!
من دیگر حوایی ندارم که برایم سیب بچیند!
میدانی آدم بدون ِحوایش چقدر تنها میشود؟
میدانی محکوم بودن چقدر سخت است؟
وقتی که گناهی نکرده باشی و حتی سیبی را نبوییده باشی...؟
میدانی حوای بعضی از آدم هایت میگذارند و میروند؟
میدانی که میروند و جلوی چشم آدم، حوای دیگری میشوند؟
نمیدانی......
تو که هیچ وقت حوا نداشته ای!
ولی اگر میدانی و باور کرده ای خستگی ام را
این آدم را ببر پیش خودت...!
خسته ام از زندگی....
...دهانم را بو کن...
...ببین...
بوی سیب نمیدهد...
خسته ام خدایا....
حتی از............
غروب دریا (bagher )    

دلتنگ

درج شده در تاریخ ۹۳/۱۱/۰۹ ساعت 23:22 بازدید کل: 136 بازدید امروز: 136
 

دلتنگ

کسی می داند آنجا ، 

یک نفر اینجا ، دلش تنگ است

دلش پر میکشد تا یک نگاه گرم

هوای چشمهایش سخت بارانی ست

کسی آیا دلش تنگ صدای ما نمی گردد ؟

هوای دست ما ، در دست هایش نیست ؟

نمی خواهد بپرسد حال ما را هیچ کس آنجا ؟

کسی دیگر جواب این سلام خسته را آیا نخواهد داد ؟

کسی دلتنگ این دلتنگ ، آیا هست ؟

کسی می داند این دیوار ، نازیباست ؟

کسی یک پنجره ، آیا برای دیدن خورشید ، خواهد ساخت ؟

کسی معنای بغض خسته می داند ؟

و وزن یک نگاه شرمناک و دست خالی را ؟

کسی را با خدای خویش ، عهدی هست ؟

کسی آیا به وقت دیدن گل ،

یاد چشمان غروب آیین ما را کرد ؟

دلتنگ

بهاران ، یاد ایامِ خزانِ عمر ما را هم ؟

کسی از لاله ها پرسید احوال دل ما را ؟

و از آن خنده ها ، راز غریب قهر با لب را

کسی آیا نمی خواهد بخواند نغمه ای با عشق ؟

برای سر نهادن ، تا سحر بگریستن ، یک شانه ایا هست ؟

تن عریان هر لحظه ، لباس مهر آیا یک نفر پوشاند

الفبای سکوت عشق را

در مکتبی ، آیا کسی خوانده است ؟

به بیداری که نه

آیا میان خواب هایت ، خواب من را هم ، تو خواهی دید ؟

رساتر از سکوت ، آیا کسی فریاد می داند ؟

کسی پرسیده از آیینه ، راز تاری تصویر تن ها را

کسی آیا چشیده طعم تلخ واژه " من " را ؟

گوارا آب را با یاد ماه تشنه نوشیدی ؟

تو بوسیدی کویر گونه خشکیده از تب را ؟

زدودی اشک چشمی را

گرفتی دست سردی را ؟

تو را با یاکریمی ،  وعده دیدار آیا هست ؟

نمی خواهی بریزی خرده نانی گوشه ایوان

تن خشک نهالی ، مشت آبی هدیه خواهی داد ؟

نگه از آسمان بردار

جوار این  رگ گردن ، سلامی کن

خدا جویی تو ؟

بسم الله

این تو ، این خدا

آری خدا اینجاست

این نزدیک

در تک سرفه های کودک تب دار همسایه

و دستان نحیف مادری رنجور

و در این سفره های خالی مردم

نخوانی تو ، نمی خواند

نبخشی تو ، نمی بخشد

نخندی تو ، نمی خندد

رها کن کهکشان ، همسایه را دریاب

بگیری دست مردم ، دست او در دست می گیری

بپرسی حال مردم

حال خوبت ، هدیه میگردد

قدم در راه او ، وقتی که بگذاری

تو را تا خویش خواهد برد

خدا جویی تو ؟

این تو ، این خدا

آری خلیفه

گاه گاهی مهربانی کن

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۱۱/۱۰ - ۱۱:۲۸
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)