فراموش کردم
رتبه کلی: 240


درباره من
خدایا...
دهانم را بو کن!
...ببین...
بوی سیب نمیدهد!
من دیگر حوایی ندارم که برایم سیب بچیند!
میدانی آدم بدون ِحوایش چقدر تنها میشود؟
میدانی محکوم بودن چقدر سخت است؟
وقتی که گناهی نکرده باشی و حتی سیبی را نبوییده باشی...؟
میدانی حوای بعضی از آدم هایت میگذارند و میروند؟
میدانی که میروند و جلوی چشم آدم، حوای دیگری میشوند؟
نمیدانی......
تو که هیچ وقت حوا نداشته ای!
ولی اگر میدانی و باور کرده ای خستگی ام را
این آدم را ببر پیش خودت...!
خسته ام از زندگی....
...دهانم را بو کن...
...ببین...
بوی سیب نمیدهد...
خسته ام خدایا....
حتی از............
غروب دریا (bagher )    

میروم از قلبت . . . .

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۸/۰۷ ساعت 11:21 بازدید کل: 650 بازدید امروز: 137
 

و مرا آنقدر آزردی..

که خودم کوچ کنم از شهرت..

بکنم دل ز دل چون سنگت..

تو خیالت راحت..

می روم از قلبت..

میشوم دورترین خاطره در شب هایت تو به من می خندی..

و به خود می گویی: باز می آید و می سوزد از این عشق ولی..

بر نمی گردم نه!

می روم آنجایی که دلی بهر دلی تب دارد..

عشق زیباست و حرمت دارد..

تو بمان..

دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت سرد و بی روح شده است..

سخت بیمار شده است..

........
تو بمان در شهرت

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۸/۰۷ - ۱۱:۲۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)