سیدی!
تو و لطافت، من و زمختی؟! چه هماهنگی؟ چه نسبتی؟
من باید بوی تو رو بدم. این گلخونه رو که تو،
تو دلم کاشتی چرا نباید آبیاریش کنم؟
تویخودتپیداکن... نه توی بغل دستیت؛نه توی همسرت؛
نه توی خانواده ات... توی خودت
بعضی ها زمخت هستن...
یکی زودرنجه..نکن لطیفه... تقی به توقی می خوره، قهره...
از پدر و مادرش، از همسرش، از خانواده اش ، از همکارش...
این زمختیه دیگه...
یعنی هزار تا خوبی طرف یادش می ره ،
با یک بدی می خواد فاتحه همه رو بخونهفکر
بعضی ها در حرف زدن زمختند..
همیشه با تحکم حرف می زنه... من حوصله ندارم...
بعضی ها" بایدی "هستند.
یا باید از بزرگ به کوچکه یا از کوچک به بزرگ
|