دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
قانعم بیشتر ازاین چه بخواهم از تو
گاهی از دور تو را خواب ببینم کافیست
آسمانی!تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست
من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزل شور انگیز
که همین شوق مرا خوب ترینم کافیست
---------------------------------------------------
نوای آهنگین قطره های باران است روی شیروانی اتاقم
بوی لطیف نم باران
شمعهایم می سوزند
و من همچنان در جدال با افکارم
نه هیچ چیز گشاینده این پیچیدگی نیست جز خود ما
بگذار خود داروگر درد خود باشیم
مرهم زخم
بگذارخود حلال همه حل نشده ها باشیم
گشاینده همه گره های بسته
بگذار باران امشب بشوید و با خود ببرد هر چه کدورت است در این دل خسته
هر چه دلخوری و هر چه دل آزردگیست در این خاطر آزرده
بگذار جز زلال آب و آبی آسمان چیزی باقی نماند
بگذار با باران یکی شویم امشب
---------------------------------------------
شکست؛بی نهایت پیروزیست
باز هم سعی کرد
خود را به پایین غلطاند
شکست خوردن عادی بود،
برای او
باز هم موقع ی باران بود
شادمان از فرصت
هراسان از شکست
باز هم سعی کرد
قطره باز افتاد
اما خورشید اورا بلعید
بخار شد قطره
و با ارزوی رسیدن به زمین
بازهم اسمان را پیمود....








