من فاطمه هستم و 4 سال و 2 ماه و 23 روز از زمان تولدم در اين كره خاكي مي گذرد. مثل تمام كودكان شهر و ديارم، پدر و مادرم را از صميم قلبم دوستشان دارم و مي خواهم وقتي بزرگ و بزرگتر شدم، به پاس قدرداني از زحمات آنها، تحصيلاتم را ادامه بدهم و براي مملكت و هموطنان عزيزم، خدمت كنم.
وقتي زهرا كوچولوي مطلب آقاي نصيرزاده را براي اولين بار در دفتر كارشان در اداره بهزيستي ميانه ملاقات كردم، خيلي خوشحال شدم كه با كمكهاي شما دوستان عزيز، قراره 19 شهريورماه سال جاري تحت عمل جراحي مغز قرار بگيرد و براي هميشه از شرّ فشارهاي وارده بر مغزش، خلاص شود. خوشا به حال زهرا كه راهي براي درمان خود دارد.
گاهي وقتها به مادرم مي گويم: كاش مرا به دنيا نمي آورد! گاهي وقتها گريه مي كنم كه چرا خدا مرا با اين وضعيتي كه در مشكل هستم، به دنيا آورده است! گاهي وقتها دلم خيلي مي گيرد و گريه مي كنم ولي باور كنيد دست خودم نيست. اميدوارم احساسات كودكانه مرا درك كنيد.
من هنوز خيلي كوچك هستم و نميدونم مشكلم چيست ولي گويا مشكل من درماني ندارد و بايد تا آخر عمرم، با اين وضعيتي كه خيلي برايم سخت است، بسوزم و بسازم.
نگاه هاي عجيب و غريب بزرگترها و كوچكترها، به من فشار وارد مي كند و مرا سخت عذاب مي دهد. همسن و سالان من مدام مي پرسند كه چرا اين شكلي هستم و من هم نمي دونم به آنها چه جوابي بايد بدهم؟! وقتي از مادرم مي پرسم: چرا من اين شكلي هستم؟ در جواب مي گويد: خدا خواسته كه تو چنين باشي.
مادرم مي گويد: من بهترين و خوشگلترين دختر دنيا هستم. مادرم مرا خيلي دوست دارد و همه چيز براي من مي خرد.
من فاطمه، مبتلا به يك بيماري پوستي حاد ژنتيكي و در حال حاضر مادام العمري هستم و درماني هم ندارم. گاهي وقتها وقتي به زهرا كوچولو فكر ميكنم، حسوديم ميشه كه او درمان دارد ولي من ندارم! حتي اگر ميليونها تومان برايم جمع آوري بشه، باز هم فايده اي نداره.
آقاي نصيرزاده هميشه با من مهربونه و من و بغل مي كنه و مي بوسه. من آقاي نصيرزاده رو عمو صداش مي كنم و موقع رفتن از دفترش، باهاش خداحافظي مي كنم و با دستهايم، به علامت بوسيدن، ابراز محبتهايم را بهش نشون ميدم.
وقتي آقاي نصيرزاده، از من عكس يادگاري گرفت، خيلي خوشحال شدم و وقتي گفت كه فاطمه چقدر دختر زيباست، خيلي خوشحالتر شدم. به نظرتون من واقعا زيبا هستم؟!
عمو نصيرزاده به من گفته كه انشاءالله يه روزي واسه مشكل من هم درماني بوجود مياد. به مادرم گفته كه خيلي از دانشمندان مطرح توي دنيا بودند و هستند كه مشكلات جسمي و حتي پوستي دارند ولي اينها هيچ وقت آنها را در راه خدمت به مردم دنيا، مايوس نكرده. عمو نصيرزاده، داستان كوزه ترك خورده چين باستان را براي مادرم تعريف كرده كه چگونه در مسير خود، گلهايي را رويانده.
به علت كشيدگي پوست صورتم، چشمهايم، حالت خود را از دست داده و به علت آهستگي پلك زدنهايم، مدام اشك چشمهايم در مي آيد و چشمهايم را هم ضعيف كرده ولي خانم محسني، چشمهايم را معاينه كرده و عمو نصيرزاده هم گفته كه بهترين عينك دنيا را براي من درست كنند.
اميدوارم كه وقتي وارد مدرسه ميشم، بچه هاي ديگه با من مهربون باشند و مدام از من نپرسند كه چرا اين شكلي هستم! اميدوارم معلمها هم با من مهربان باشند و مرا با آغوش گرم خودشون پذيرا باشند.
شايد يه روزي براي مشكل منم درماني بوجود بياد. من با تمام احساساتم منتظر اون روز هستم و لحظه شماري مي كنم.
سخن نويسنده: دوستان و همكاران عزيز سايت بزرگ ميانالي، اين نوشته ها درد دل فاطمه كوچولو با شما بود. اميدوارم با نظرات خودتون، به فاطمه جان يه چيزي بنويسيد تا من در آخر بتونم اين نوشته ها را پرينت كنم تا به دست والدين فاطمه برسونم شايد نوشته هاي شما تاثيرات زيادي در روحيه ايشون و خانواده محترمشون بذاره. از همه شما ممنونم. اين بار به نظرات شما دوستان عزيز نيازمندم. قربون همه شما.
لطفا نظرات و شكلكهاي مايوس كننده ارسال نكنيد
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۶/۱۸ - ۲۳:۴۰
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید.
ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.