فراموش کردم
رتبه کلی: 21


درباره من
حــــامی کـــودکـــان بیــــمار اورژانسی.
09141252989
09148146722
04152238282
علیرضا نصیرزاده (barmakh5846 )    

«شــــــــــــقایـــــــــــــق» گل همیشه عاشق

درج شده در تاریخ ۹۲/۱۲/۱۵ ساعت 00:54 بازدید کل: 63 بازدید امروز: 63
 

Mute
Current Time 0:00
/
Duration Time 0:00
Loaded: 0%
Progress: 0%
Stream TypeLIVE
Remaining Time -0:00
 

شقایق گفت با خنده، نه بیمارم نه تبدارم

اگر سرخم چنان آتش، حدیث دیگری دارم

گلی بودم به صحرایی، نه با این رنگ زیبایی

نبودم آن زمان هرگز، نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که، زمین تبدار و سوزان بود

و صحرا در عطش می سوخت

تمام غنچه ها تشنه

و من بی تاب و خشکیده

تنم در آتشی می سوخت

ز ره آمد یکی خسته

به پایش خار بنشسته

که عشق از چهره اش پیدای پیدا بود

ز آنچه زیر لب می گفت

شنیدم سخت شیدا بود

نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود اما

طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد

از آن نوعی که من بودم

بگیرند ریشه اش را بسوزانند

برای دلبرش آن دم شفا یابد

چنانچه با خودش می گفت

بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را

به دنبال گلش بوده

یکدم هم نیاسوده

که افتاد چشم او ناگه

به روی من

بدون لحظه ای تردید، شتابان شد بسوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و

به ره افتاد

و او می رفت و من در دست او بودم

و او هر لحظه سر را رو به بالا ها

تشکر از خدا می کرد

پس از چندی

هوا چون کوره ی آتش زمین می سوخت

و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت

به لب هایی که تاول داشت گفت

اما چه باید کرد

در صحرا که آبی نیست

به جانم هیچ تابی نیست

اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من

برای دلبرم هرگز دوایی نیست

و از این گل که جایی نیست

خودش تشنه بود اما

نمی فهمید حالش را چنان می رفت و

من در دست او بودم

و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما

راه پایان کو؟؟

نه حتی آبی، نسیمی در بیابان کو؟؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت

که ناگه

روی زانوی خود خم شد

دگر از صبر او کم شد

دلش لبریز ماتم شد

کمی اندیشه کرد آنگه

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت

نشست و سینه را با سنگ خارایی

ز هم بشکافت ...

ز هم بشکافت ...

صدای قلب او گویی جهان را زیر و رو می کرد

زمین و آسمان را پشت و رو می کرد

و هر چیزی که هر جا بود، با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم!!

به جای آب، خونش را

به من می داد

و بر لب های او فریاد:

"بمان ای گل"

که تو تاج سرم هستی

دوای دلبرم هستی

بمان ای گل

و من ماندم

نشان عشق و شیدایی

و با این رنگ و زیبایی

و نام من شقایق شد

گل همیشه عاشق شد

 

 

 

 

 

این مطلب توسط ستارمختاری بررسی شده است.
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)