درباره من باشیران نعره کشیدیم.باببرها بره دریدیم.با گرگها گشتیم
باکفتران دربیابان خفتیم... ولی عاقبت اسیر اهو شدیم... میبوسم میگذارم کنار...چیزاهایی را که ندارم... دست هایت را.شانه هایت را.چشم هایت را... همه را... جسدهای انهایی که میگفتند برایت میمیرند پیدا شد...در اغوش دیگری جان داده اند... یک صندلی کنار رویاهایم از ان توست... بروی یا بمانی من به یادتم... دیروزها ارزو داشتم دست اتفاق را بگیرم تا نیفتد... اما امروز فهمیدم اتفاق هم بیفتد باید زندگی کرد... وقتی ی پسر 16ساله با 40کیلو وزن با ی ماشین شاسی بلند بشه مرد رویاها ما همون نامرد باشیم بهتره... با من صنما دل یکدله کن گر سر ننهم، آنگه گله کن از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران ... |
زمستون تن عریون باغچه چون بیابون
(bashhunter )
برچسب ها:
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (1)
|