بعدازچندين سال ما صاحب يكدستگاه راديو شديم درست يادم هست زماني كه در راديو يك هنرمندي آواز ميخواند من فوراٌ آن را خاموش ميكردم تا هر زماني كه ميهمان به خانه مان آمد آن را باز كنم تا خواننده بقيه تصنيفش را بخواند اصلاٌ متوجه نبودم كه اين راديوست و زماني كه ميهماني مي آمد هرچه دنبال خواننده مي گشتم پيدايش نميكردم و درست يادم هست كه همسايه ها براي ديدن اين راديو حد اقل پنجاه شصت كله قند آورده بودند و يكروز گفتند فلاني از تهران دستگاهي بنام گرام آورده است تا آن موقع گرام نديده بوديم .و همه براي ديدن گرام به lمنزل فرد مورد نظر ميرفتند .با توجه به اينكه بچه بودم قاطي اين مردم شدم و به منزل آن همسايه وارد شدم ديدم جائي براي سوزن انداختن نيست خوب نگاه كردم ديدم دستگاهي است عين يك جعبه وشيپوري از آن بيرون زده است اتاقها كه پر بود همه توحياط بصورت سرپائي اين دستگاه را نگاه ميكردند بعد مشاهده نمودم كه صاحب گرام هندلي را چرخاند و صفحه مشكي رنگي روي آن گذاشت و بعد دسته گرام را روي صفحه قرارداد و حين چرخيدن صفحه ميخواند و مردم هورا مي كشيدند ودست ميزدند و من در فكر اين بودم كه خواننده و نوازندگان چقدر آدمهاي كوچكي هستند كه در آن جعبه جاي گرفته اند همانطوركه در قسمت چهارم عرض كردم حياط ها خيلي بزرگ بود و مردم در صورتي كه دربهايشان دق الباب مي شد براي گشودن درب مي آمدند و بعضي هاهم كه طول حياط شان زياد بود و صداي دق الباب را نمي شنيدند سيمي را از درب حياط به داخل كشيده بودند و دردرب حياط آن سيم را حلقه كرده بودند و آن سر سيم را كه به داخل برده بودند نزديك منزلي كه سكونت داشتند به تيري مي بستند و زنگوله بزرگي از آن آويزان ميكردند و زماني كه نياز مي شد مردم اين سيم راازبيرون مي كشيدند و زنگوله به صدا در مي آمد و كسي براي گشودن درب مي آمد خوشبختانه يا بدبختانه نميدانم در آن زمان يخچال و فريزر وجود نداشت و مردم گوشت خود را براي آن وعده غذايي كه نياز بود تهيه ميكردند و گوشت تازه عجب عطر و بويي داشت . در زمستان اصلاٌ ميوه اي پيدا نمي شد و حتي در تابستان گوجه فرنگي را به دو نيم ميكردند و و خشك مي نمودند و در زمستان در آبگوشت از آن استفاده مي كردند و از غذاهاي امروزي مثل قورمه سبزي و مرغ بريان و ته چين پلو و جوجه كباب خبري نبود ولي دوسيخ كباب كوبيده همراه با گوجه و يك عدد نان را سه ريال مي خريديم و كبابهاي آن روز طعم خاصي داشت كه الان اصلاٌ وجود ندارد بچه ها با پولشان خرما-سنجد-كشمش - نخودچي -توت خشك و گردو مي خريدند درست يادم هست كه با يك ريال 32 عدد گردو خريدم . لازم است عرض كنم كه از روحانيون بنام آن زمان ميتوانم از آيت اله كتاني و آيت اله نيري نام ببرم . درسال 1330 نزديك به 20 خانواردر ميانه صاحب برق خانگي بودند و يواش يواش بر اين تعداد افزوده شد و بعد ها شيرهاي آب عمومي در خيابانها نصب شد ومتعاقب آن نيزكوچه ها هم مجهز به اين شيرهاي آب شدند يواش يواش تلفن به تعداي كه تمكن مالي داشتند واگذار شد منتها اين تلفن ها هندلي بود يعني هندل را ميچرخانديم و مركز جواب ميداد و به مركز مي گفتيم كه وصل كن به مغازه فلاني و ايشان اگر حال و حوصله داشتند وصل ميكردند در غير اينصورت مي گفتند خط ايشان فعلاً اشكال است و وصل نميكردند اولين شماره تلفن يعني شماره يك مربوط به منزل آقاي مجيدي بود شهرستان ميانه سينمايي داشت كه مشهور بود به سينماي امير هوشنگ و بليط آن دو ريال بود و هرازچند گاهي ميرفتيم سينما براي ديدن فيلم و آن زمان مدت زمان يك فيلم دوساعت بود كه الان يك ونيم ساعت است و يواش يواش منازل نيز آب لوله كشي دريافت كردند . كوچه ها كنده ميشد و لوله ها زيرخاك جاي ميگرفت حياط حضرت امام زاده اسماعيل داراي درختان تنومندي بود و هرازچند گاهي معجزه اي در اين امامزاده اتفاق مي افتاد و چقدر مردم گوسفند مي آوردند و دراين حياط قرباني ميكردند روزهاي پنجشنبه حداقل 10 راس قرباني در امامزاده اسماعيل انجام ميپذيرفت و از درختان آنجا آويزان ميشد و گوشت آن را تقسيم كرده و بين مردمي كه در آنجا براي زيارت گرد مي آمدند تقسيم ميشد و زماني كه معجزه اي رخ ميداد طبال و شيپورچي به بالاي مناره اي كه در حال حاضرهم هست ميرفتند و بوسيله زدن طبل و شيپور اتفاق افتادن معجزه را به اطلاع ساير مردم ميرساندند. اين بود مسائل و مشكلاتي در 60سال قبل داشتيم (پايان) .
لینک صفحات 5 قسمت مطلب ((شصت سال قبل ميانه را اين چنين ديدم)) :
http://www.miyanali.com/bazigar/22
http://www.miyanali.com/bazigar/21
http://www.miyanali.com/bazigar/20
http://www.miyanali.com/bazigar/19
http://www.miyanali.com/bazigar/18