فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 869


درباره من

سخن شمس: آيينه شخصييت او:

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۷/۲۵ ساعت 17:15 بازدید کل: 384 بازدید امروز: 209
 

سخن شمس آينه‌ی شخصيت پيچيده دوزيستی، درون‌گرا و خودگرای اوست.
در عين روشنی، مبهم است. در عين دلپذيری شلاق‌گونه است. فشرده و کوتاه است. نغز است. از آموزش و آرمان گرانبار است. از اين روی از فراز آن به تندی نمی‌توان گذشت. بلکه بايد با آنها زيست و در آنها انديشيد.

سخن شمس چنانکه خود معترف است، دو چهره‌ای است. درونه و برونه دارد. نقابی ظاهرا مستقل بر سيمای باطنی گريزنده و لغزان است. دوزيستی است و نيازمند دوباره کاوی می‌باشد.

آن وقت که با عام (توده مردم) سخن گويم، آن را گوش دار که آن، همه اسرار باشد.
هرکه سخن عام مرا رها کند که «اين سخن ظاهر است، سهل است!» ،
از من و سخن من بر (ميوه) نخورد. هيچ نصيبش نباشد.
بيشتر اسرار در آن سخن عام گفته می‌شود.

سخن شمس ويراسته نيست. به احتمال قوی خودش آنها را ننوشته و اگر هم پاره‌ای از آنها را نوشته باشد هيچگاه پاکنويس نکرده است.

سخن شمس غالبا بی‌مقدمه آغاز می‌شود. بدون پرسه و معطلی، بدون طی بيراهه و پريدن به اين شاخ و آن شاخ، به طور مستقيم به سوی هدف می‌تازد. خود بدين کيفيت سخن خويش آگاه است و از آن با غرور ياد می‌کند:

اگر ربع مسکون جمله يکسو باشند، و من به سويی ديگر، هر مشکلشان که باشد همه را جواب دهم و هيچ نگريزم از گفتن و سخن نگردانم و از شاخ به شاخ نجهم!

شمس گزيده‌گوی است. موقع شناس و مخاطب‌گزين است و به هر هنگام سخن نمی‌گويد.

سخن با خود توانم گفت يا هر که خود را ديدم در او، با او سخن توانم گفت.

شمس به گاه سخن نيز سخنش بيشتر جنبه گفت تنها دارد. نه گفتگو. شمس هيچگاه حوصله مناظره ندارد.

اگر سخن من، چنان استماع خواهد کردن که به طريق مناظره و بحث، و از کلام مشايخ يا حديث يا قرآن، نه او سخن تواند شنيدن، نه از من برخوردار شود!

شمس تنگ حوصله است. بازارياب نيست. از پی مشتری نمی‌گردد و عوام فريبی نمی‌کند. از اينرو با کاربرد هرگونه دستورالعمل روانشناسی توده، به خاطر بازاريابی و جلب عوام، مخالف است. حتی زمانی که شمس را از اين خوی خودگرايی برحذر می‌دارند و از او می‌خواهند به صلاح مردم سخن گويد خشمگين می‌شود و گوينده را فاقد صلاحيت لازم برای نصيحت کردن خود می‌داند. هر چند که بعدها خودش به همين گفته اعتقاد پيدا کرد.

آنجا شيخی بود. مرا نصيحت آغاز کرد که:
- با خلق به قدر حوصله‌ی ايشان سخن گوی! و به قدر صفا و اتحاد ايشان ناز کن!
گفتم: راست می‌گويی. و ليکن نمی‌توانم گفتن جواب تو چون نصحيت کردی و تو را حوصله‌ی اين جواب نمی‌بينم.

مخاطب شمس ابرمرد است. روی سخن شمس متوجه رهبران است. نه پيروان.

من شيخ را می‌گيرم و مواخذه می‌کنم. نه مريد را! آن‌گه نه هر شيخ را. شيخ کامل را!

شمس معترف است که خود ناچار بارها به نفاق، به خود پنهان‌گری به دوگويی و ديگری جلوه نمودن زيسته است:

راست نتوانم گفتن که من راستی آغاز کردم، مرا بيرون کردند.
اگر تمام راست کنمی، به يک بار همه شهر مرا بيرون کردندی.

تو را يک سخن بگويم: اين مردمان به نفاق خوش‌دل می‌شوند و به راستی غمگين می‌شوند.
او را گفتم: مرد بزرگی و در عصر يگانه‌ای. خوش‌دل شد و دست من گرفت و گفت: مشتاق تو بودم.
و پارسال با او راستی گفتم. خصم من شد و دشمن من شد. عجب نيست اين؟
با مردمان به نفاق بايد زيست تا در ميان ايشان خوش باشی.
راستی آغاز کردی؟ به کوه و بيابان می‌بايد رفت.....

شمس يادآور می‌شود که شيوه‌ی احتياط و مصلحت‌گرايی و پاس درک شنونده، نکته‌ای نيست که او تنها به تجربه يافته باشد. بلکه آن را ديگران نيز از مردان راه، به وی توصيه کرده‌اند. هرچند که او آنرا در آغاز، با بی‌اعتنايی تلقی کرده است. (عين سخن در همين صفحه است)
 

 
 
 
 
 
 
 
 
 

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۸/۱۶ - ۱۸:۳۰
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)