اگر کافری بر دست من آب ريخت، مغفور و مقبول شد. زهی من! پس من خود را چگونه خوار کرده بودم؟ چندين گاه، خويشتن را نمیشناختم. زهی عزت و بزرگی من! خود را همچنين يافتم: گوهری در آبريزی! |
تیپ درونگرا عموما خودآگاه است. و به نسبت رشد انديشه، خودآگاهی و عزت نفسش رنگی غرورآميز میگيرد. از خودراضی و خودپسند مینمايد. البته بدون آنکه ضرورتا خود چنين خواسته و يا خودپسند و و از خود راضی باشد.
اصولا احساس رسالت و ابرمردی در پيشرفتگان تیپ درونگرا بسيار نيرومند است. عموما لازمه ابلاغ رسالت و تنفيذ رهبری، داشتن اعتماد به نفس، اتکا به خود، شهامت و صراحت است. و ابراز چنين صفاتی عموما با طنين «غرور ابر مردي» با ايجاد تصور خودپسندی از ديگران همراه است.
بنابر گزارش شمس، گروهی در عظمت وی حيران میشوند. و شمس در پايان به آنها هشدار میدهد که آنان همانند کسانی هستند که در تاريکی به فيل دست میکشند و هيچگاه عظمت واقعی او را درک نمیکنند.
آری. وجود من کيميايی است که بر مس ريختن حاجت نيست. پيش مس برابر میافتد، همه زر میشود. کمال کيميا چنين باشد! |
اما همين شمس همزمان با دعویهای ابرمردی و خودبرتربينی خويش، يکباره بگونهی شخصيتی بکلی متفاوت با شخصيت پيشين خود آنچنان از عجز خويش ، از سرگردانی خويش، از کهتری و کمينگی خود سخن میگويد که شفقت شنونده را نسبت به بينوايی خود برمیانگيزد:
جماعتی گفتند همه سر بر زانو نهيد و زمانی مراقب باشيد. بعد از آن يکی سر برآورد که: تا اوج عرش و کرسی ديدم! و آن يکی گفت: نظرم از عرش و کرسی هم برگذشت. و از فضا در عالم خلا مینگرم! ... اما من چندانکه نظر میکنم جز عجز خود نمیبينم. |
جمع ميان اين دو شخصيت معمای وجود شمس است.
شمس میکوشد تا با ذکر تفاوتی ظريف و اساسی ميان غرور و عزت نفس به ظاهر توام خود و فروتنی در عين نخوت درويشی خويش، تا حدی از راز شخصيت پر ابهام خود پرده برگيرد و نيز از زنندگی اخلاقی خودپسندنمايی تند خويش بکاهد. ليکن آيا هرگز موفق خواهد شد؟
من سخت متواضع میباشم با نيازمندان صادق!
اما سخت با نخوت و متکبر میباشم با دگران!
|