سری عظيم باشد که از غيرت، در ميان مضاحکی گفته شود!
طنز شمس رنگ ويژه سخن اوست که در گوشه گوشه نوشتههايش هويداست. شمس طنز را به عنوان يک شيوه سخن و يک اسلحه در پيکار آرمانی خويش به کار میگيرد. او در اين نبرد شيوه خود را نه تنها پنهان نمیکند بلکه آن را آشکارا اعلام میدارد.
تو سوال چون میکنی؟ مثال تو و من همچون آن نای زن است که نای میزد. در اين ميانه بادی از او جدا شد. نای بر اسفل خود نهاده و گفت: اگر تو بهتر میزنی، بستان بزن. |
در مقايسه طنز شمس با طنز عبيد زاکانی، طنز شمس با همه تند و تيزیهايش مجلسی باقی میماند در حالی که چيزی حدود شصت درصد طنز عبيد تا قعر هزل و ممنوع برای زير هيجده سال پيش میرود. تفاوت ديگر آن است که عبيد بيشتر شخصيتها و سمتهای آنان را مخاطب قرار داده و فساد آنها را برملا میسارد. در حالیکه شمس به بيهودگی اعتقادها و زيانمندی تعصبها حمله میبرد. به عبارت ديگر طنز عبيد متوجه شخصيتها است و طنز شمس متوجه آرمانها.
عبيد در طنز خود روحيه برونگرايانهی خود را آشکار میسازد و شمس برعکس روحيهی درونگرايانهاش را. عبيد به سطح حمله میکند و شاخهها را میشکند در حالی که شمس به ريشه میزند.
شمس تصفيه آرمانها، پالايش اعماق، زدايش جهانبينیهای تعطيلگر و تعصبات آلوده را خواهان است.
جهودی و ترسايی و مسلمانی رفيق بودند. در راه حلوايی يافتند. گفتند:
- بیگاه است. فردا بخوريم. و اين اندک است. آن کس خورد که خواب نيکوتر ديده باشد.
غرض آن بود که مسلمان را حلوا ندهند. مسلمان نيمهشب برخاست و جمله حلوا را بخورد.
بامداد عيسوی گفت: ديشب عيسی فرود آمد و مرا بر کشيد به آسمان!
جهود گفت: موسی مرا در تمام بهشت برد!
مسلمان گفت: محمد آمد و مرا گفت ای بيچاره! يکی را عيسی برد به آسمان چهارم و آن دگر را موسی به بهشت برد. تو محروم بيچاره برخيز و اين حلوا را بخور!
آنگه من برخاستم و حلوا را خوردم.
گفتند: والله خواب آن بود که تو ديدی! آن ما همه خيال بود و باطل! |
|