فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 869


درباره من

فصل‌ها گذشتند:

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۸/۱۲ ساعت 14:11 بازدید کل: 449 بازدید امروز: 178
 

فصل‌ها تقریباً
رقصان‌ گذشتند، صد بار.
گلبرگ‌های‌ سرخ‌ پژمرده،
و چند برگِ سردِ نقره‌ای‌ دارم:
شاید فصل‌ها باز نخواهند گشت.
من‌ چقدر گریه‌ كردم، بعد چقدر خندیدم‌
در آن‌ رقصِ شادی؛ اما بعد،
خسته، گفتم: رهایم‌ كنید. و اینك‌
آن‌ها دیگر نیستند.
زمستان‌ نیست‌ نه‌ حتی‌ تابستان،
نه‌ پائیز و نه‌ بهار
(بدرود، دانه‌های‌ برف،
بدرود، نوازش‌های‌ آپریل،
دریاهای‌ آبی، جنگل‌های‌ طلائی)
و نه‌ صبح‌ است‌ و نه‌ عصر
اما اگر من‌ با انگشت‌ سنگی‌ را لمس‌ كنم‌
باز هم‌ آفتابِ ولرم‌ را روی‌ آن‌
سنگِ بیچاره‌ حس‌ می‌كنم،
و فكر می‌كنم‌ كه‌ زندگی‌ من‌
خواهر آن‌ است. یك‌ ستاره‌
می‌آید، و به‌ من‌ سلام‌ نمی‌كند.
دیگر هیچ‌ كس‌ مرا نمی‌شناسد.

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۸/۱۲ - ۱۴:۱۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)