هوالمحبوب
چند وقتی یست که صدای پای بهار در جای جای کوچه ها و خیابانها شنیده میشود ازدحامی پر از شادی در کوچه و برزن شنیده میشود همه در فکر خرید اسباب والبسه برای دید و بازدیدها در فصل تازگی هستند و ازهر کس که بپرسی این نونواری برای چیست پاسخ میدهد عید است وهنگام شادی .... اما چند وقتی ایست که در دل شوری به پاست . گاهی دستم به قلم میرفت که بنگارم از عید مردمان که عید ندارنند اما میترسیدم تا دلی را ازرده خاطر سازم ولی می ارزد آری می ارزد تا بشکند سکوت در خلوت نشسته ای را تا شاید برخیزد و گرهی از گره بندگان خداوند باز کند هنگامی که کودکی یتیم را میبینم از خود میپرسم عید او گونه خواهد شد معبود من سخن میگویم از نگاه دخترکی که پدرش در دام اعتیاد افتاده است ، میگویم از مردانی که در حصر میله ها انتظار ازادی را میکشند یا بگذار بگوییم ازانتظار پیر زنان وپیر مردانی که در خلوت تنهایی خویش در مکانی به اسم خانه سالمندان منتظر عیادتی هستند راستی پدر خانواده که از بی کاری وبی پولی و بد روزگار شرمنده خانواده اش میباشد یا مادری که نسخه کودک دست نمتواند داروهای فرزند ش را تهیه کند چه خبر ..... اصلا انها در گذر از تلخی روزگار متوجه خوشی ایام میشوند یا هرروزشان تکرار روز های بد فرجام تکراریست ایا هنوز دستی هست که دلی را شاد کند سرتان را بالا بگیریدبهترین جامه تان را بپوشید و به عیادت خدا بروید مگر نمی دانید در حدیث قدسی داریم: ""انا عندالقلوب المنکسره"" من در قلبهای شکسته جای دارم به دیدار قلبای شکسته بروید اری عید است و میدانید که دید و بازدید از مراسم عید محسوب میشود دیدی از خانه خدا کنید ببینید چگونه بازدیدتان را پس میدهد
ای قوم به حج رفته، کجایید؟کجایید؟
معشوق همین جاست، بیایید! بیایید!
معشوق تو همسایه ی دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید؟
تونیکی کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
پسرک گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود
در یخچال را باز می کند
عرق شرم …بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد
... کمی آب در لیوان می ریزد
صدایش را بلند می کند ، ” چقدر تشنه بودم ”
پدر این را می داند که پسر کوچکش چقدر بزرگ شده است ..
از مرگ نترسید
از این بترسید که وقتی زنده اید
چیزی درون شما بمیرد به نام "انسانیت
با ارزوی عیدی شاد توام باموفقیت یا علی