فراموش کردم
رتبه کلی: 2792


درباره من
خيانت واژه ي تلخي ست ، حقيقتي زهرآگين…
فرود دشنه، پي در پي ، بر پيکرهاي دوستت دارمها…
هرگز تبرئه اي نيست…
آنکه را که چنين به کشتن قلب آهنگين عشق برخاست و دلي را که پژمرد
///
به تو که فکر مي کنم
بي اختيار
به حماقت خود لبخند مي زنم
سياه لشکري بودم
در عشق تو
و فکر مي کردم بازيگر نقش اولم …
افسوس…
behzad takafoo (behzad1363 )    

داستان تاثير گذار دفتر مشق

درج شده در تاریخ ۹۱/۱۲/۰۹ ساعت 05:57 بازدید کل: 250 بازدید امروز: 146
 

این داستان کاملا واقعی است بخوانید ، امیدوارم با خواندن آن کمی تأمل کنید .

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟

فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد… بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت : خانوم… مادرم مریضه… اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن…  اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد… اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه… اونوقت…

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم…

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم…

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا…

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد…

به اطرافمون نگاه کنیم،هستند کسایی که نیازمند کمک ما هستند

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۲/۰۹ - ۰۵:۵۷
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)