فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 23106


درباره من
بهزاد پیری (behzad53 )    

داستان مادر شوهر

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۳/۰۵ ساعت 22:25 بازدید کل: 79 بازدید امروز: 79
 

داستان مادر شوهر

دختری  ازدواج کرد وبه خانه شوهررفت اما نمی توانست با مادرشوهرشکناربیاید وهرروز باهم جروبحث می کردند عاقبت دخترنزد داروسازی کهدوست صمیمی پدرش بودرفت ازاوتقاضاکرد سمی به اوبدهد تابتواندمادرشوهرش رابکشد. داروساز گفت: اگرسم خطرناکی به او بدهد ومادرشوهرشکشته شود همه به او شک خواهند کرد پس معجونی به دختر داد وگفت: کههرروزمقداری ازآن رادرغذای مادر شوهر بریزد تاکم کم دراو اثر کندواورابکشدوتوصیه کرد که دراین مدت بامادرشوهرش مهربان باشد تاکسی شک نکننددخترمعجون راگرفت وخوشحال به خانه برگشت اوهرروزمقداری ازآن درغذایمادرشوهرش میریخت وبامهربانی به اومیداد هفته ها گذشت وبامهرومحبت عروس . اخلاق مادرشوهر هم بهترشد یک روز دختر نزد داروساز رفت. وبه اوگفت: دیگر ازمادرشوهرم متنفرنیستم حالا اورامانند مادرم دوست دارم ودیگر دلم نمی خواهد که بمیرد خواهشمی کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم رااز بدش خارج کند دارو سازلبخندی زدو گفت : دخترم ! نگران نباش آن معجونی که به تودادم سم نبودسم درذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادرشوهرت ازبین رفته است.

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۳/۰۵ - ۲۲:۲۵
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
میرنجف غیبی(mngh )
۹۳/۰۳/۰۶ - 21:43
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)