فریاد می زنم تا جهان صدایم را بشنود
ولی با این که صدایم را همه مردمان جهان میشنوند
تو گوشی نداری برای فریاد های من
اسمی هستی برایم در چشم من بزرگتر از بزرگی
روز و شب شب و روز به انتظارم مرا بخوانی تا با خواندنت روح و جسمم را برای به وجود امدنت هدیه دهم
گوشم به هیچ صدایی به انتظار نمی نشیند انتظار برای اینکه مرا بخوانی
با این همه خواندنت و به انتظار نشستن دانستم که تو اسمی بیش نیستی ولی می خواستم
با هدیه کردن روح جسمم وجودت را زنده کنم
جسم و روح دادن به اسمی
قدرت تخیل. تخیل و افسانه با هم یک رنگ شداند.
ممنون و سپاس گذار از همه دوستان