دیشب دیدم اونور خیابون یه هیئت داره غذا نذری میده،
یه نگا به ماشینا انداختم دیدم کمترین ماشین۲۰۶ بود، بیخیال شدم به راهم ادامه دادم. چند قدمی نرفته بودم که دیدم یه پیرزن ۷۰-۸۰ ساله داره از آشغالا کارتوناشو جمع میکنه میندازه تو کیسه اش، منم داشتم نگاه میکردم، خواست که کیسه رو ور داره رفتم جلو بهش گفتم: مادر اونجا دارن غذا نذری میدن چرا نمیری شما هم یدونه بگیری؟
برگشت نیگام کرد و گفت:
اون غذا برا گشنه هاست من سیرم!
بعد اون کیسه به اون سنگینی برداشتو به راهش ادامه داد...
تا نیم ساعت از جام نتونستم تکون بخورم فقط داشتم به صفی که هر لحظه داشت بلندتر میشد نگاه میکردم