کوتاه از شکسپیر
به همان درجه که سعدی ، حافظ و فردوسی مظهر تفکر و زبان ادبیات و ایرانی هستند و گفته های آنان زبانزد خاص و عام است ، شکسپیر هم در تمدن انگلستان مقامی بسیار ارجمند دارد که شواهد آن در تشکیل انجمن های مخصوص برای قرائت نمایشنامه های او، دسته های سیار یا ثابت هنر پیشگان حرفه ای یا تفننی به نام "گروه شکسپیر" و همچنین تصاویر و مجسمه های متعدد از او و بازیگران نمایشنامه های او، نامگذاری خیابانها ، خانه ها و حتی میکده ها به نام او کاملاً مشهود و محقق است . حتی جملات و گفته های او به صورت کلمات قصار و ضرب المثل در گفتگوهای روزمره به گوش می رسد ، بدون این که گوینده یا شنونده از منبع حقیقی آن آگاه باشد.
جملات زیبا و کوتاه از ویلیام شکسپیر
گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند،
بر آن ها که می هراسند بسیار تند،
بر آن ها که زانوی غم در بغل می گیرند بسیار طولانی،
و بر آن ها که به سرخوشی می گذرانند بسیار کوتاه است.
اما، برآن ها که عشق می ورزند،
زمان را آغاز و پایانی نیست.
******************************************
شکسپیر : عشق ، در واقع عذاب است، ولی محروم بودن از عشق مرگ است
*******************************************
*هر گاه که سوگند ها را می شکنید خود را به ناپاکی می آلایید .
*******************************************
*هیچ میراثی غنی تر از شرافت نیست .
*******************************************
*باید بی رحم باشم تا بتوانم مهربان باشم .
*******************************************
*طبیعت به زمانی برای حفاظت از خود نیاز دارد .
*******************************************
*شکیبایی عملی مستانه است و بی تابی سگی را می ماند که دیوانه است .
*******************************************
*همچون قطره های باران ، خونسردی را بر گرما و شعله های بدخلقیت بیافشان .
*******************************************
*آرزویی بزرگ برای بهشتی کوچک : خداوند به ما صبر اعطا می فرماید .
*******************************************
یک شعر از مردی بزرگ به نام شکسپیر :
کاش وقت دگری او می مرد ، دردا ، دردا
سخن از مرگ زمان دگری می شد گفت : فردا ، فردا
پله های روز ها را نرم و لغزان می خزیم ،
بار مرگ ناگزیری را به آخر می بریم .
این همه دیروز هایی کر پی هم بوده اند ،
مرگ را همچون سبک مغزان نشانگر بوده اند .
زندگی ، ای شمع کوچک ! شعله ات پاینده نیست ،
تا رسد صبحی ز ره ، نورت به شب زاینده نیست .
زندگی یک سایه ی لغزنده است ،
زندگی بازیگری بازنده ست :
اضطرابش روی صحنه آشکار ،
ساعتی دیگر نماند بر قرار .
زندگی چون قصه ی دیوانه ای ست ،
پر هیاهو ، پوچ و چون افسانه ای ست .