یک نفس عمیق با طعم تنهایی ....
مهمان من باش
این روزها وقتی بوی سیگار می دهم
پدرم دیگر به من چشم غره نمیرود
شاید گمان میکند خطر سرطان
از عطر تو به لباسم کمتر است
یآ،هر از چند گاه !نیآ
دنیایم را
آرامشم را
سکون ِ اجباری روز هآیم را
نریز بهم . . .
که مجبور باشم
مدیون باغچه شوم
از بس ِ که خاکستر و دود مهمانش
میکنم
نیآ لعنتی
کافه ی دیدار
وقت قرار
دود سیگار
میز قمار
باختم !
"داشتنت" را پای یک میز نفرین شده
به "او" باختم ...
اینجا جای یک دوست کم است
از آن دوست هایی که نارو نمیزنند
از انهایی که وقتی یک سیگار بماند
میگویند:بیا دوترکه بکشیم
از انهایی که سر هر پیک حرفهای مردانه میزنند
اینجا جای یک دوست کم است
من تمام بغضم را پنهان کردم
پشت دود سیگارم ....
بودنت را به من قرض میدهی ؟؟