فراموش کردم
رتبه کلی: 7250


درباره من
متولد73/2/30

دانشجوی رشته معماری
دانشگاه ازاد میانه

*****

من یه اردی بهشتی ام!
یه اردی بهشتی لجباز!
یه اردی بهشتی شیطون!
یه اردی بهشتی که حرف زور توو کله ش نمیره!
یه اردی بهشتی که گریه هاش واسه خودشه ، خنده هاش واسه بقیه!
یه اردی بهشتی که اگه اراده کنه، هرچی بخواد بدست میاره!
یه اردی بهشتی که جواب بدیتو با خوبی میده تا بلکه شرمنده شی و با بقیه دیگه این رفتارو نکنی!
یه اردی بهشتی که در عین احساسی بودن میتونه با منطقش خلع سلاحت کنه!
یه اردی بهشتی که با بغض بقیه اشکاش صورتشو میشوره! دلش طاقت نارحتی بقیه رو نداره!
یه اردی بهشتی که عاشق خیس شدن زیر باروونه بدون احساس ذره ای سرما!
من یه اردی بهشتی ام!



ز تـو بُگذشـــتم و بـُگذاشــتمت، با دگــران
رفتــــم از کوی تو لیـکن، عقـب سـر نگران

ما گذشتیم و گذشـت آنچه تو با ما کـردی
تو بمــان و دگــران، وای به حـال دگــــــران!


تنهایی اگر تا به حال تقدیر من بود ، از این لحظه به بعد ، ترجیح من است



میدانم
نمی آیی
پنجره ها بی پرده با من حرف می زنند
رودابه قاسمی. (blackanjer )    

کوچه...(فریدون مشیری)

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۸/۲۹ ساعت 19:25 بازدید کل: 183 بازدید امروز: 121
 

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم.

در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید:

 

یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.

من همه، محو تماشای نگاهت.

 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشۀ ماه فروریخته در آب

شاخه‌ها  دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی:

 

ـ «از این عشق حذر کن!

لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،

آب، آیینۀ عشق گذران است،

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،

باش فردا، که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!»

با تو گفتم:‌ «حذر از عشق!؟ - ندانم

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم!

روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،

چون کبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .»

 

باز گفتم که : «تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم!»

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . .

 

اشک در چشم تو لرزید،

ماه بر عشق تو خندید!

یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم.

نگسستم، نرمیدم.

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نه کُنی دیگر از آن کوچه گذر هم . . .

بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

این مطلب توسط امین داودی بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۲/۰۸/۳۰ - ۱۲:۵۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)