از حسادت بیزارم و از خنده های شما و لبخند اجباری خودم.
از لبخند بیزارم چراکه مرا از ورطه ی سکوتم میگذراند بی آنکه
نتیجه ای شادی بخش برایم داشته باشد.
در سکوت میخندم به بی حوصلگی خودم.
به انتظار بی پایانم.
به لحظه های پر نیازم.
گوش هایم دیگر از صدای خنده ی بی دلیل شما پر شده است. . .
به چه می خندید . . .؟
به چه میبالید . . .؟
به چه دل خوش کرده اید . . . ؟
نخندید . . .
لحظه ای سکوت هم برای درد شما احتیاج است . . .
من تجویز میکنم . .. سکوت کنید . . .
آرامشم را ربودید . . .
خنده های بی دلیلتان را بس کنید . . .
گوش هایم کر است از صدای ادعای خوش بودن شما . ..
میخندید اما از خود بیزارید . ..
مثل من. . .
بیزارم از نگاه های شیطنت بار شما . . .
از نگاه به ماتم نشسته ی خودم . . .!!!
نگاهم دردها دارد . . .
میشنوید . . . ؟
خوب است کمی هم گوش کنید . . .
برای بیکاری دلنشین است . . .
میشود . . .؟
فقط یک ثانیه مکث کنید . . .
صدایم میرسد . . .
از همین نزدیکی . . .
از دیوار کنار دست سکوت تنهاییم !!!