آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دستخطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خل نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند...
چرخ روزگار می چرخد و ما نیز به دنبال آن می گردیم .
و گوش می کنیم به صدایی که پیامی برایمان آورد ، گاه صدا برایمان خوش است و گاه نه .
آن زمانی که دنیا به کام ماست با لحن خوش آهنگش مستانه می رقصیم غافل از اینکه این صدا پایان
می پذیرد و شاید دنیا لحنی دیگر بنوازد که ما را خوش نیاید . آن وقت چه کنیم ؟
غصه بخوریم ؟ یا گریه کنیم ؟
نه این سر و صدای کائنات برای این نیست که لحظه ای ما را خوش نگه دارد و لحظه ای دیگر غمگین .
این نوای خوش گاهی به نظر ما لحن غمگینی به خود می گیرد .
از اول تا آخر تاریخ همین بوده و هست و خواهد بود !
و این خود ما هستیم که نوازندگان این سمفونی بزرگ هستیم .
گاه خوش می نوازیم و گاه از نابلدی خود نمی توانیم خوب بنوازیم .
آن روزها که صوت خوش را میشنویم نباید مغرور شویم چون چنین لحظاتی به سرعت از دست می
روند .و آن زمان که شاید خودآگاه یا ناخودآگاه صوت غم بر لحظات و دقایق زندگی ما طنین افکن می شود
به یاد داشته باشیم که این لحظات می گذرد و تنها چیزی که می ماند این است که ما چقدر یاد گرفتیم
که به سوی هدف حرکت کنیم .
صفحه تکرار پذیر زندگی در تمامی دوره ها روزهای شادی و درد و رنج را توامان در خود جای داده است .
پس آیا درست است که انتظار داشته باشیم همیشه راحت زندگی کنیم ؟
سخت ترین درسها ، درس زندگی است شاید ... !!!
فعلا باید بروم
چند واژه غمگین
کنار پنجره انتظار مرا می کشند
از این به بعد
نامه هایت را به شکل یک دعا برایم بفرست
شاید کسی
آنها را در دل خروارها سکوت
برایم بازخوانی کند
می بوسمت
بانوی بی نشان رویاهای کودکی
مرا ببخش که پنداشتم
شادی پرواز پرستوها
از شوق حضور توست
آن ها...
آن ها بهار را
با تو اشتباه می گیرند
آخر کوچکند...
ببخش که من هم کوچکم..
ببخش...