دانشمندان فیزیک کوانتوم به صورت روزافزون، به بررسی شیوه پردازش افکار توسط مغزهای خلاق علاقهمند شدهاند.
راجبر پنروز، ریاضیدان دانشگاه آکسفورد است، او کتابی با عنوان «ذهن تازه امپراتور» دارد که در آن گفته است که فرایندهای غیررایانشی اما تا اندازهای کوانتومی، میتوانند مسئله هوشیاری و خلاقیت را در انسانها توضیح بدهند! زمانی هم فیزیکدانی به نام فریمن دایسون گفته بود که ذهن و هوش، در شالوده دنیا درهمتنیده شدهاند.
در فیزیک کوانتوم، بینهایت ذره زیراتمی وجود دارد که در حالات گوناگون، از هیچ بیرون میآیند و احتمالات میتواند آنها را توضیح بدهد. تا هنگام مشاهده، این ذرات وجود واقعی ندارند. در هنگام مشاهده، بسته به شیوهای که فیزیکدان در مشاهده یا اندازهگیری آنها دارد، آنها موج یا ذره در نظر گرفته میشوند.
یک الکترون، اتم و حتی به باور برخی، کل دنیا، تا زمان یک برهمکنش، در طیفی از احتمالات به سر میبرد و به شیوه مشابه مغز خلاق آدمی تا پیش از اینکه به یک حالت منطقی که جریانی از تفکرات هوشیارانه است برسد، در گسترهای از راهها و احتمال رسیدن به نتایج گوناگون در حرکت است.
به احتمال زیاد چیزهایی در مورد آزمایش فکری «گربه شرودینگر» میدانید:
آزمایش چنین است: فرض کنید گربه ای در جعبهای در بسته زندانی است. در این جعبه یک شیشه گاز سیانور، یک چکش، یک حسگر پرتوزا و یک منبع پرتوزا نیز وجود دارد. ذرات پرتوزا بصورت نامنظم تابش میکنند و به همین دلیل برای آنها نیمه عمر در نظر میگیرند. حال فرض کنید حسگر و چکش طوری تنظیم شده باشند که در صورت تابش موج پرتوزا بین ساعت ۱۲ و ۱۲:۰۱، چکش شیشه حاوی گاز را شکسته و گربه بمیرد. اگر در ساعت ۱۲:۰۱ در جعبه را باز کنید چه خواهید دید؟ اگر از طریق فرمول نیمه عمر منبع، احتمال تابش بین ساعت ۱۲ و ۱۲:۰۱ را ۵۰٪ پیش بینی کنید. گربه داخل جعبه در هنگام برداشتن درب جعبه ۵۰٪ مرده است و ۵۰٪ زنده است. اما وقتی درب جعبه را بر میدارید خواهید دید که گربه یا مرده و یا زنده است. نمیتوان گفت ۵۰٪ سلولهای بدن گربه مردهاند و ۵۰٪ آنها زنده اند. در فاصله یک لحظه، احتمال به یقین تبدیل خواهد شد.
اما هدف من در اینجا از نقل این آزمایش این بود که تأکید کنم که همانگونه که مشاهده در این آزمایش ذهنی گربه را از دنیای احتمال به درمیآورد، در دنیای ذهن هم مشاهده و مداقه در افکار، میتواند آنها را از سرگردانی خارج کند و به ایده و فکر تبدیل کند.
خلاقیت کوانتومی
ذهن ما به مانند دنیا است، ما میلیاردها ذره فکری، مشاهدات و اطلاعات داریم که در ذهن هشیار و ناهشیار ما در حال گردش هستند، این ذرات فکری مورد مشاهده قرار نگرفتهاند، هر بیت از این اطلاعات احتمال دارد به مسیرهای مختلفی برود، تکامل پیدا کند یا در طول زمان تغییر پیدا کند.
این افکار به صورتهایی مثل واژگان، عبارات، استعارات، تصاویر، رؤیاها، احساسات، نمادها، اختصارات، صداها و … هستند. ذرات فکر از هیچ میآیند و با افکار دیگر محصور میشوند و بر روی هم تأثیر میگذارند. به مانند ذرات زیراتمی، این ذرات فکری هم وجود واقعی ندارند،بلکه وجودی به صورت احتمال دارند. تا زمانی که شما این ذرات فکری را نبینید، آنها وجود واقعی ندارند. انتخاب هوشیارانه شماست که آنها را واقعی میکند.
وقتی که شما با یک طوفان فکری از ایدهها و افکار مواجه میشوید، افکار متناسب با نحوه تعامل با شما، ارزش پیدا میکنند. ما طوری ترتبیت شدهایم که منتقد، قضاوتکننده و منطقگرا باشیم و با تکیه بر تجارب قبلی خود، افکار را ارزیابی کنیم و در مورد آنها قضاوت کنیم.
ذهنهای عادی، از آنجا که عادت دارند به صورت ساده به پیچیدگیها زندگی نگاه کنند، میانهای با افکار مبهم ندارند، این ذهنها دوست ندارند که روی چیزهای ظاهرا نامرتبط با چیزی را تمرکز کنند. اما نوابغ خلاق، به شیوه دیگری فکر میکنند، وقتی آنها دچار طوفان مغزی میشوند، اقدام اول آنها این است که همه افکار و ایدهها را به مانند همه احتمالات ممکن، ببینند و آنها را ثبت کنند. آنها عادت دارند که بدون قصاوت، مشاهده کنند.
دلیل اینکه افکار و ایدهها پا به عرضه وجود میگذارد، همین است. این نوابغ، به صورت جامع فکر میکنند، به این معنی که حتی چیزهای ظاهرا نامرتبط را وارد حیطه مشاهده خود میکنند. تفکر خلاق نیازمند برقراری ارتباط بین دو یا چند چیز نامشابه است.
اگر دقت کنید میبینید که همه نوابغ، انبوهی از تفکرات و ایده از خود به جا گذاشتهاند. مثالهای متعددی میتوان در این مورد آورد. یک مثال خوب، انبوه طراحیها، نقاشیها و یاداشتهای لئوناردو داوینچی است.
از توماس ادیسون تا به حال ۳۵۰۰ دفترچه یاداشت پیدا شده است. شاید بدانید که او سه هزار طرح مختلف برای ایجاد سیستم روشنایی داشت که سرانجام با آزمودن انبوهی از آنها به نتیجه رسید.
نوابغ خلاق، متوجه اهمیت ثبت و ضبط اندیشههای خود هستند، این ثبت و ضبط از این جهت مهم است که به آنها امکان می دهد که هر زمان که خواستند با مشاهده آنها، آنها را وارد روند خلاقیت هوشیارانه خود کنند. آنها فارغ از قضاوت و با توانایی تحمل ابهامات افکار، همه آنها را به مانند احتملات مختلف در فیزیک، ثبت میکردند.
پس جالی تعجب نیست که این روند، منتهی به تولید انبوهی از محصولات شود. باخ هر هفته حتی اگر بیمار یا خسته بود، یک قطعه موسیقی تصنیف میکرد، از موزارت بیش از ششصد قطعه موسیقی به جا مانده است. ما اینشتین را شاید تنها به خاطر فرضیه نسبیت بشناسیم، اما او ۲۴۸ مقاله چاپشده دیگر هم داشت. داروین به خاطر نظریه تکامل مشهور است، اما در طول زندگی ۱۱۹ مقاله دیگر هم نوشته است. به شیوه مشابه، فروید ۳۳۰ مقاله و مازلو ۱۵۶ مقاله منتشر کرد.
رامبراند در طول حیات ۶۵۰ تابلو نقاشی و دو هزار طراحی کشید، ون گوک بین سالهای ۱۸۸۰ تا ۱۸۹۰، دو هزار اثر هنری ایجاد کرد که معادل ۴ اثر در هر هفته میشود. پیکاسو، ۲۰ هزار اثر هنری شامل مجسمه، نقاشی و رسانههای دیگر ایجاد کرد. شکسپیر ۴۰ نمایشنامه، ۱۵۴ سونات و تعداد بیشماری شعر خلق کرد.
درو کردن افکار
کلید موفقیت در تفکر خلاق، این است که بتوانیم افکار موجی کوانتومی را که از ناهشیارمان بیرون میزنند، درو کنیم. این کار را با ثبت و تعامل با آنها میتوانیم انجام بدهیم. با فهرست کردن همه افکار و ذرات فکری بدون ارزیابی یا قضاوت در مورد آنها، میتوانیم مبدل به آدمی خلاق شویم.
آلبرت اینشتین روند فکری مشابهی داشت که خودش نام بازی ترکیب کردن را بر آن نامیده بود، او در این روند فکری، احساسات، تصاویر ذهنی متوالی، رؤیاها و افکار سانسورنشده خود را با ترکیب کردن چندباره، مبدل به راههای حل مسئله میکرد، راههایی که به مفاهیم انقلابی مطرحشده از سوی او از همانها نشأت گرفت.
برای مثال اینشیتن زمانی خواب زنی را دیده بود که در آن واحد عاشق او و شخص دیگری است و از این رؤیا به تئوری عدم علیت رسیده بود! یا در رؤیای دیگری او دنیایی را به خواب دیده بود که در آن زمان به جای یک محور، سه محور دارد، جایی که متعاقب هر لحظه، سه آینده متولد میشود. او با اندیشیدن در مورد این رؤیا به تئوری دنیاهای متعدد رسید که بعدها توسط فیزیکدانانی مثل استفان هاوکینگ رشد پیدا کرد.
تولید خلاق
نوابغ از زاویه به ایدههای مینگرند که هیچ کس دیگری اختیار نمیکند، شما باید وقتی با فهرست ایدههایتان تعامل میکنید به آنها از زوایای مختلف بنگرید.
جورج دو مسترال، مخترع سوئیسی بود که زیپ چسبی یا Velcro را اختراع کرد. او دنبال راه سریع و بهتری برای اتصال چیزها به هم بود. فکر میکنید که چطور این ایده زیپ به ذهن او رسید؟ روزی او با سگش به دامن طبیعت رفت، در بازگشت متوجه که شلوارش با میوههای گیاهان جنگلی پوشیده شده است، دربازگشت او با دقت دانههای چسبیده به شلوارش را ببرسی کرد و متوجه که قلابهای ریز دانهها شد که با گیر کردن به بافت پارچه شلوارش به آن چسبیدهاند.
او توانست ارتباط منطقی بین یک چیز بدون اهمیت و چیزی که میخواست اختراع کند، پیدا کند. اما پیدا کردن اینکه چه خصوصیتی در پارچه و دانه باعث پیوستن آنها به هم میشد آسان نبود و او باید با آزمون و خطا ویژگی مسئول را پیدا میکرد.
سرانجام او موفق شد و نام اختراعش را Velcro گذاشت که آمیزهای از مخمل و قلاب است.
دانشمند پیشگام باید تخیل شهودی روشنی داشته باشد، چرا که ایدههای تازه به وسیله استنتاج ایجاد نمیشوند، بلکه حاصل تخیل خلاق هنرمندانه هستند.
ماکس پلانک