ای که با نامت جهان آغاز شد دفتر ما هم با نامت باز شد
دفتری کز نام تو زیور گرفت کار آن از چرخ بالاتر گرفت
مقدمه :
سلام بر فرزندان مادر مهربان زهرا سلام الله علیها .دوستان همه می دانیم که قرآن آمده است برای معرفی اهل بیت .قرآن آمده برای تعریف اهل بیت .قرآن ابزاری است برای شناخت اهل بیت .قرآن ماجرای اهل بیت و راه شناخت اهل بیت است .حال هرکسی که خواهان رشد وکمال و سعادت اخروی است باید تمسک جوید به این خاندان پاک و خلفای خداوند ربوبیت دهنده .واین را می دانیم که خداوند توسط خلفای خود کارهای خود را روی زمین انجام میدهد .
حال که خداوند مهربان توسط خلیفه مهربانش یعنی حضرت زهرا سلام الله علیها که پادشاه ملکوت میباشند وظیفه ی فاطریت را به عهده این بانو بزرگ قرار داده اند و مارا فطر کرده اند ( قبل از این که خلق بشویم ابتدا فطر شده ایم ) ایشان نیز با صفت فاطریت خود به اذن خداوند تمام انسان ها و موجودت کره خاکی و دیگر عوالم را فطر کرده است .حال میخواهیم با این قرآن زنده و ربوبیت دهنده درد دلی بس کوتاه داشته باشیم که چون کوتاهی و فراموشی وظایفمان چیز دیگر نمی باشد ...انشاا... در پناه مادر مهربان زهرا سلام الله علیها قرار گیریم...
أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ،
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ،
الحَمدُ لِلّهِ رَبِِّ العالَمینَ، وَ تَوَکَّلتُ عَلَی الله وَ اعتَصَمتُ بِحَبلِ الله
سلام ...
مادرجان! سلام، حالتان خوب است، قربانتان شویم، دلمان برایتان تنگ شده است. دورتان بگردیم، شرمندهایم! جز زحمت چیزی نداریم! باز هم دستی خالی با نگاهی آکنده!
مادر! ای آرام جان! دلتنگیم، مضطربیم، بی قراریم! بغض گلویمان را می فشارد! مادر، ای مادر مهربان! ای مادر تنها و غریب، ای مادر مظلوم! دوست داشتیم در رکابتان باشیم، دوست داشتیم حریم شما باشیم، حصن امن شما باشیم، دوست داشتیم حرم مطهر و نورانیتان باشیم، دوست داشتیم همراه بهترین فرزندانتان باشیم؛ جوانان رشیدتان، یلانیکه عالم را در دستشان گرفته، همه غمها و دردها را به جان مبارکشان خریدند، مادرانه؛ بی نام و نشان، ساختند برای محبوب شما، ساختند، سوختند، آماده کردند و رفتند ... مادرجان! سالها در هجران شما سوختیم، و در انبوهی از حجابهای نورانی وجود مقدستان زندگی کردیم ... نوازش دست مهربانتان را بر سرهای زخمیمان با تمام وجود احساس کردیم، طعم کوثر وجود نازنینتان را چشیدیم. در خانه باصفایتان راهمان دادید و همنشین بهترین فرزندانتان؛ ساکنین همیشگی این حرم مقدس نمودید. ما نیز بی نام و نشان، بریدگانی از همه جا جز از درگاه مطهر شما بودیم، خسته و مجروح، درمانده و گریان اما امیدوار، نمی دانستیم این امید از کجا در وجود آلوده ما جاری می شد، نوری آشنا بود، مأنوسمان بود، از جنس همان دست معطری بود که در بحبوحه دنیای وجود و در لایههای تاریک آن، ما را به سمتی می کشاند، گاه که میخواستیم دنبال کنیم، چشمانمان یاری نمی کرد، آری، این دیدگان تحمل و تاب همراهی با آن دست مادرانه را نداشت! مدتها گذشت، چیزی در وجودمان جوانه زده بود، بی تاب و بی قرار! نمی گذاشت آرام بگیریم، بچههای بازیگوشی را که در آستان آن خانه، خوابی ناز، هوشیاریشان را ربوده بود ... اندک اندک هوشیار کرد و بیداری را در ابعاد وجودشان ساطع نمود، از بالای سرمان شروع شد، چشمانمان را روشن میکرد و گوشهایمان را شنوا، با اشتیاقی بی حد و حصر دنبالش میکردیم، گویی سالها در انتظارش بودیم، آری! همان گمشده مهربان بود، همان که به جستجویش در دنیای وجودمان عازم شدیم، آمدیم که نصرتش کنیم، مدتی زیر چادرش بازی کرده بودیم، با او انس گرفته بودیم، اما هیچوقت قانع نشدیم، نمی دانیم چرا؟ آن زمانی که چادر گرم و لطیفشان را احساس کردیم، کم کم عطر چادر در وجودمان نشسته بود، و ما را به سمتی می کشاند، سمتی نوارنی، ابتدایش حرکت و امتدادش تاختن، گویی هیچگاه سکونی نداشت، هر چه پیشتر رفتیم، تشنهتر و مشتاقتر، وجودمان داشت کنده می شد، از خود بیخودتر، با خود بیگانهتر و با او آشناتر ... تا اینکه به گلویمان رسید، دست خودمان نبود، نمی توانستیم خودمان را نگه داریم، عطسهای کردیم که خواب فراموشان بیخبر را آشفته کرد و خودمان را نیز تکان داد ... و لبخندی که شعلههایش وجودمان را به آتش کشید، خواستیم بایستیم، قیام کنیم و به قیام بکشانیم اما نشد! نیمی از وجودمان یاری نمیکرد، ابعادی که باید برش سوار میشدیم هنوز ساکن بود، تلاش اندکمان ثمری نداشت ... نمیدانستیم چه بگوییم، گوشه و کنایه ها از اطراف می بارید، ناگاه طنینی آشنا و دلنواز نگاهمان را جذب خود کرد؛ «فرزندانم! اینجا هستم!» چشمانمان به نگاهش دوخته شد، سیل اشک وجودمان را میشست اما ما در نگاهش غرق شده بودیم، دستان مهربانش را میشناختیم، ما را به سمت خود کشاند، در آغوش نازنینش نوازشمان کرد و بوسید. کوثر از چشمان مبارکش در وجودمان میبارید و عطشمان را فرو مینشاند. فرمود؛ فرزندانم، نگرانید؟! نگران چه؟! مگر مرا فراموش کردید؛ خودم شما را پروریدم، خس و خاشاک را پس زدم، دستتان را گرفتم، پرده از قلبتان بازکندم، چشم و گوشتان را شستم، جامهای زیبا برتان کردم، از مسیر خودم حرکتتان دادم ...، منم! چادر مادر مهربان! پدرتان؛ «آدم!» فرزندانم، آمدهام شما را با خود ببرم، شما از وجود من هستید، ذریّهام هستید، با شما کار دارم ...! با این جملات تحوّلی در وجومان جاری شد، میدانستیم که باب اینجاست، شادیمان به وصف نمیآمد، بچههایی بیقرار پدر ...! در بحر وجودش، خود را فراموش کردیم، و در نگاه مهربانش ساکن شدیم، سکونی که اوج تاختن بود، رنگ و بوی ایشان را میجستیم، از هم سبقت میگرفتیم و در محضرش پر می کشیدیم ... تا اینکه خطاب شدیم؛ «یا بنیآدم؛ قَد أَنزَلنا عَلَیکُم لِباسًا یُواری سَوآتِکُم وَ ریشًا وَ لِباسُ التَّقوی ذلِکَ خَیرٌ ذلِکَ مِن آیاتِ اللّهِ لَعَلَّهُم یَذَّکَّرُون»[1]،«یا بنیآدم؛ إِمّا یَأتِیَنَّکُم رُسُلٌ مِنکُم یَقُصُّونَ عَلَیکُم آیاتی فَمَنِ اتَّقی وَ أَصلَحَ فَلا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون».[2]
«اللّهُمَّ صَلِّ علی مُحمَّدٍ وَ آل مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم»
[1] [اعراف26] ص153
[2] [اعراف35] ص
«من فرزند فاطمه ام(س)»
سالهاست که فرزند شما هستم مادرم! اما می خواهم فرزند تو باشم، نه فقط آن فرزندی که مال شماست، بلکه آن فرزندی که برای شماست ...
یا نُورالنُّور! ای مادرم!
یا مُنَوِّرالنُّور! ما را به صورت ذراتی از نور خودت منوّر کردی،
یا خالِق النُّور! و این چنین هرکدام از ما را خلق کردی،
یا مُدَبِّرَ النُّور! یا مُقَدِّرَ النُّور! و برای ما برنامه ای داشتی و اندازه و وسع هر نور را مشخص کردی،
یا نُورَ کُلِّ نور! ای مادر همه نورها! ای مادر! ای اصل همه شیعیان!
یا نُورَ قبَلَ کُلِّ نُور! قبل از اینکه ما را رهسپار اعماق کنی، خودت را بلا گردان فرزندانت کردی،
یا نُورَ بَعدَ کُلِّ نور! وبعد از اینکه همه ما نورها، تو را فراموش کردیم باز هم تو درکنارمان ماندی،
یانُورَ فوقَ کُلِّ نور! و بالای سرمان مراقبمان بودی،
یا نوراً لَیسَ کَمِثله نور! در عمق دنیا که آمدیم، نورهایی شبیه تو بودند ولی هیچ کدام مثل مادر نبودند.
سُبحانَکَ یا لا إلهَ إلا اَنت: توآن غیر قابل وصف هستی.
الغَوث الغَوث: بازهم پناهمان بده!
خَلِّصنا مِن النّار یا ربّ! ما را سوار بر مرکب نجات بخشت کن، از این محدوده ی دولت ابلیس.
می دانم اگر خودم را فرزند شما خطاب کنم، باید مسئولیتی را بپذیرم: مسئولیت فرزند در قبال مادر چیست؟ اگر من فرزند شما باشم و خیری برای شما نداشته باشم به چه دردی می خورم؟
یا کَثیرَ الخِیر! اگر در این ماه من فرزندی برای شما نباشم پس دیگر کی می توانم؟ اگر من خیر دنیا و آخرت را داشته باشم و این خیر برای مولایم، پدرم امیرالمومنین(ع) و مادرم حضرت زهرا(س) خاصیت نداشته باشد. این چه خیری است؟ من طالب این خیر نیستم. در درجة اول برای مولایم خاصیت داشته باشد و در آن راستا به من هم برسد.
مادرم! تا کی صدای گریه شما را بشنوم اما بی تفاوت، به فرهنگ غیر تو بپردازم. تا کی چهره تو را از گناه خودمان اینگونه خون آلود ببینم، اما مرهم دردهای تو نباشم؟ اگر من فرزند تو هستم چرا درد مادر را برطرف نمی کنم؟
مادرجان! چگونه تو را دوست دارم؟ چگونه مدعی عشق تو هستم؟ آیا لحظه به لحظة زندگی ام، لحظه به لحظة نفس کشیدنم، تو را صدا کردم؟ تو را خواستم؟
مادر! مادر! ای آرام جانم!
حال که می گویم، می گریم و اشک من با اشکهای تو قصه باران را می سازد. بارانی که بر ابعاد وجودم می بارد و آنها را پاک می گرداند.
یا مَن یَسمَعُ النَّجوی! وقتی صدایت می کنم، تو ریشه ام هستی و تکانم می دهی، دابّه الأرض و حرکت دهنده ام هستی. ولی چه می شود که دوباره در خواب فرو می روم؟ چقدر مرا امارت کردی. آذوقه رسانی کردی، تا در پیشگاه پدرم، مولایم امیرالمومنین(ع) تو را رو سفید کنم، اما من چه کردم؟ و اینک چه کنم؟ دغدغه های من چیست؟
مرا درون ماجرایی آنقدر عظیم قرار دادی، قصه دردهایت را برایم تکرار کردی، مرا درون بهشت نماز وارد کردی، صاحب نماز را، پدرم را به من نشان دادی، مولایم امیرالمؤمنین، دستان پر از نعمتش را به طرف من باز می کند:
یا وَلیّی عِندَ نعمتی! اما چرا نمی توانم دست به نعمات بزنم؟ نکند نمی خواهم؟ نکند آنقدر حجابهای من قطور شده اند که نمی توانم از نعماتت استفاده کنم و کسب صفات کنم، تا مهدی تو را در ابعادم ظهور دهم؟
یا صاحِبی عِندَ غُربَتی! آقای من! من، این فرزند بی خاصیت شما گریانم. نکند فقط اشکهای تو را می توانم ظهور دهم؟ یا نه آن را هم دریغ می کنم؟
یا رافِع! مرا به سوی خودت رفعت بده!
یا صانِع! و چیز دیگری از این منیّت من بساز!
اگر در این ماه موفق به اصلاح وضیعت اخلاقیاتم، وضعیت تقوائیم نشوم پس دیگر کی موفق بشوم؟
یا مُجیبَ دَعوةِ المُضطَرّین! اگر در این ماه، دعاهای من در راستای برنامة تو، مورد استجابت قرار نگیرد پس دیگر کی مورد استجابت قرار بگیرد؟ اگر در این ماه خودم را، توحید را پیدا نکنم پس دیگر کی می خواهم به درون خودم پی ببرم؟
یا مَن یُحِقُ الحَقَ بِکَلَماتِه! مولای من! الله من! چگونه حق را به وسیله کلمات برپا می کنی؟ کَیف تحق الحَقَ بِکَلَماتِک؟ دوست دارم در ظهور حق، من هم کلمه ای باشم. می دانم معرفتی نسبت به ماجرای ظهور ندارم ولی آیا می شود مرا به یقین برسانی؟ آیا می شود مرا هم در ماجرای ظهور به کارگیری؟
یا مَن اَماتَنی وَ اَحیانی! ما که در کنار تو بودیم چه دلیلی داشت که ما را به عمق آوردی؟ می خواهم دلیل تو باشم.
یا دلیلَ اَلمُتَحَیِّرین! یا خَیرَ اَلمَقصودین! می خواهم مقصود تو باشم.
در کاروان خودمان، در کاروان به سوی عهد تو، در جستجویت، در جستجوی اجزایت، داشتم معارفی را جستجو می کردم؛ می خواستم مولایمان آدم(ع) را ببینم، بچه های کاروان را دیدم،[1] می خواستم نوح(ع) را ببینم، آنها را دیدم، می خواستم صفات رسولان(ع) را ببینم آنها را دیدم، می خواستم نعمات دابَّة الأرض را ببینم، آنها را دیدم، می خواستم صدای تو را بشنوم آنها را دیدم، می خواستم حرف شنوی کنم آنها را دیدم.
یا اَعَزّ مَن کُلِّ عزیز، یا اَحَبَّ مِن کُلّ حبیب، یا خَیرَ المُحسِنین، یا جَلیلُ یا جَمیل، یا عالِم و یا قاسم، یا مَن لَهُ العِزَّهُ والجمال، یا مَن لَهُ قُدرتُ والکَمال، یا مَن لَهُ الملک والجلال، یا من له الصِفاتُ العُلیا یا من له الایاتُ الکبری یا اَطهَرَالطاهِرین یا اَحسَنَ الخالِقین: ای پاکترین پاکان از طرف مادر! ای بهترین بشرها برای مولا!
وسارِعوا إلی مغفره ... بشتابید به سوی ولایت!
وسابِقوا إلی مغفره ... والسّابقون باشید در رفتار فاطمی ...
«اللّهُمَّ صَلِّ علی مُحمَّدٍ وَ آل مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم»
[1] بچه هایی که از ازل همراه مادر مهربان امت فاطمه(س) بودند و در آغوش ایشان پرورده شدند، از کاروان السابقون(ع) تا کاروان حسینی(ص) به سوی کاروان برپا کنندگان ظهور ...!