چگونه می آید مرگ...
مرگ؟؟
چه حرفا میزنی!
ما از دوستان بسیار قدیمی یکدیگریم
مرگ به من شبیخون نمیزند.
پاورچین پاورچین می آید تا صدایش آزارم ندهد.
آهسته و مهربان سرش را روی بالشم میگذارد و میگوید: دیگر بخواب!
وقت خفتن است زمان خواب دیدن است خواب های خوش...
من پیشانی اش را میبوسم
و میگویم: برای خفتن,آسوده و بی دغدغه خفتن آمده ام
میدانم
مرگ به من شبیخون نمیزند
برایم قدداره نمیکشد
جنجال به راه نمی اندازد
نمایش نمیدهد
با چشمان خون گرفته
چهره ی سرشار از خشم
بالای سرم نمی ایستد.
چقدر نرم سرش را روی بالشم میگذارد
با می آیم
به مرگ فرصت میدهم
پشت میز کارم مینشینم
بیست و یک خودنویسم را پر از جوهر میکنم-آهسته و بیخیال.
نوک مداد هایم را برای یادداشت نویسی تیز میکنم.
بستهی عظیم کاغذهایم را پیش رویم مرتب میکنم
من اینک آماده ام
مرگ؟؟
چه حرف ها میزنی!
مرگ چه ربطی به زندگی دارد؟؟و به مومنانه کار کردن؟؟
مرگ نقطه است.زندگی خط.
خط با نقطه آشناست.
من با مرگ رفاقتی حشه نا پذیر دارم.
من اما ترک نوشتن نکردم اگر
نه به خاطر ایستادن - خیره سرانه ایستادن - در برابر مرگ بود.
که همچون قطره یی ست در انتهای اقیانوس.
دوستی با او تذککری ست باقی
شب از تاریکی نمیترسد
روشنایی من امشب
از ماه تمام است.
فردا
دوس دارم که از طشتی پر از شمع روشن باشد.
من با مرگ سفر ها کرده ام
و گفت و گوها
و آواز ها خوانده ام
و سرود ها...
تو صدای آواز مرگ را
از آن سوی پرچین های مهتابی شنیده ای؟؟
من روی یک نقطه هزار بار معلق زده ام.
مرگ به راهی که دوس دارد میرود
گیرک که من نیز به دنبال او.
مرگ اما ضعیف است
دست و پا میزند جان میکند تقللا میکند.
و در پایان سرشارانه راه نفس را میبندد.
من تقللا کردنش را دیده ام
انگار کن که خواب بد میبیند
و دلم برایش سوخته است
و دستش را گرفته ام
تا لحظه یی آرامش احساس کند
از مرگ بپرس
چرا پشت در ایستاده است؟؟
با آن رفاقت طولانی
که من با او دارم
و همیشه داشته ام
و جای سرش هنوز روی بالش من گود افتاده است
از مرگ چیزی بپرس
من روی نقطه میرقصم
روی نقطه معلق میزنم
روی نقطه آواز میخوانم
چه بی صدا نفس میکشد
جنجال کار اطرافیان است
همچنان که پچپچه
چنانکه اسک ریزی های ظاهرا پنهان کارانه
من امروز به نایب میروم
بچه هایش را دوس دارم.
کباب لقمه سفارش میدهد.
وقتی به خانه باز میگردم
اینطور زیر بغلم را نگیرید
و نشان ندهید که مرگ با من خصومتی دارد
باز مینشینم به نوشتن
هیچ چیز بازم نمیدارد نا امیدم نمیکند.
مرگ؟؟
چه حرفا میزنی!
_______________
نادر ابراهیمی
_______________