فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 234


درباره من
salam be hame

az shomalam

motevalede1375/11/3

ashegham

va pastil bastani shokolato
kheyli doost daram

shetoonam

shik

mehraboon

nazok narenji

va digar hich

age soali hast beporsin

I LOVE YOU
کریستینا ر (cristina )    

جالبه سعی کنین بخونین

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۷/۱۵ ساعت 13:49 بازدید کل: 206 بازدید امروز: 151
 

خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟

 

خانوم خوشگِله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟

 

خوشگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟

 

اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید

 

بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و

به محـــل زندگیش بازگردد

 

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت

 

شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی

 

دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند

 

دردش گفتنی نبود

 

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح

نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن

چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد

 

خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن

 

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را

به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد

 

امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد

 

انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد

 

احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب

شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود

 

یک لحظه به خود آمد

 

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۰۷/۱۵ - ۱۳:۴۹
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (3)