چشای من ظلمت شب نیازه
با همدیگه راز و نیازی داشتیم
حکایت دور و درازی داشتیم
اما پس از اون آشنایی
اون همدلی اون همنوایی
از گرد راه اومد جدایی
رفتی و چشمبهرام گذاشتی
تو این قفس تنهام گذاشتی
حالا نمیدونم کجایی
کاشکی یکی بود ما رو با هم آشتی میداد
کاشکی چشامون باز تو چشم هم میافتاد
امروز اگه تاریک و خاموش و سیاهه
فردا که شد دنیا پُر از خورشید و ماه
نادر گلچین