در وصل هم ز شوق تو ای گُل در آتشم
عاشق نبودهای که ببینی چه میکِشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
باور مکن که طعنه طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
دارم چو شمع سِر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه خندان که خامشم
ابوالفضل مرادی