حس عشق آمد و من باز قلم دست گرفتم
قلمم هم چو مرا مست کند دست گرفتم
گفتمش هرچه درونم چو نهفته است بگوید
چرک شرم از دل و جانم چو نهفته است بشوید
آنچه را کز سر شرمم به نهان ماند چه بودست؟
وانکه تن در هوسش ماند زاین شرم که بوداست؟
بنویس ای قلمم کز دل هر عشق چه آید
که مرا چشم دلی بر تن معشوق بباید
این هوس نیست که بر لمس تنش تشنه شوم
من ز هر قطره به عشقش بخدا چشمه شوم
بنویسش که چشم بسته به کامش شده است
ولبم در طلب بوسه ی نابش شده است
قلمم عشق به آغوش مرا پاک مکن
و تن کوره ز آتش شده ام خاک مکن
بستری ساز که در عمق کشش خواب شوم
او صدف گردد و در عمق دلش ناب شوم
لمس دستش به نوازش شدنم نرم نویس
عشق و عشق بازی معشوق مرا گرم نویس
آفرین بر قلم من که دگر شرم نکرد
حس عاشق به حیا و به هوس ضرب نکرد
آنچه گفتم تو نوشتی هوس عشق نبود
که حرام است نفسم گر نفس عشق نبود!!