فراموش کردم
اعضای انجمن(461) ارتباط با مدیریت انجمن طریقه آپلود عکس ، فیلم وموسیقی میانالی از نگاهی متفاوت طریقه قرار دادن موسیقی و کلیپ در مطلب
جستجوی انجمن
دانیال ش (dani )    

دوازده بند شعر محتشم کاشانی

درج شده در تاریخ ۸۹/۰۸/۰۴ ساعت 17:23 بازدید کل: 988 بازدید امروز: 134
 

بند اول

باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است

باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است


باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمين

بي نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است


اين صبح تيره باز دميد از كجا كز او

كار جهان و خلق جهان جمله در هم است

گويا طلوع ميكند از مغرب آفتاب

كاشوب در تمامي ذّرات عالم است

گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست

اين رستخيز عام كه نامش محرم است

در بارگاه قدس كه جاي ملال نيست

سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است

جّن و ملك بر آدميان نوحه ميكنند

گويا عزاي اشرف اولاد آدم است

بند دوم
كشتي شكست خورده ز طوفان كربلا

در خاك و خون فتاده بميدان كربلا

گر چشم روزگار بر او فاش ميگريست

خون ميگذشت از سر ايوان كربلا

نگرفت دست دهر گلابي بغير اشك

زآن گل كه شد شكفته به بستان كربلا

از آب هم مضايقه كردند كوفيان

خوش داشتند حرمت مهمان كربلا

بودند ديو و دد همه سيراب و مي مكيد

خاتم ز قحط آب سليمان كربلا

ز آن تشنگان هنوز بعّيوق ميرسد

فرياد العطش ز بيابان كربلا

آه از دميكه لشكر اعدا نكرد شرم

كردند رو بخيمه سلطان كربلا

آندم فلك بر آتش غيرت سپند شد

كز خوف خصم در حرم افغان بلند شد

بند سوم
كاش آنزمان سرادق گردون نگون شدي

وين خرگه بلند ستون بي ستون شدي

كاش آنزمان بر آمدي از كوه تا بكوه

سيل سيه كه روي زمين قير گون شدي

كاش آنزمان ز آه جگر سوز اهلبيت

يكشعله برق خرمن گردون دون شدي

كاش آنزمان كه اين حركت كرد آسمان

سيماب وار روي زمين ، بي سكون شدي

كاش آنزمان كه پيكر او شد درون خاك

جان جهانيان همه از تن برون شدي

كاش آنزمان كه كشتي آل نبي شكست

عالم تمام غرقه درياي خون شدي

اين انتقام گر نفتادي بروز حشر

با اين عمل معا مله دهر چون شدي

آل نبي چو دست تظلّم بر آورند

اركان عرش را به تزلزل در آورند

بند چهارم

بر خوان غم چو عالميان را صلا زدند

اول صلا به سلسله انبيا زدند

نوبت به اوليا چو رسيد آسمان طپيد

زان ضربتي كه بر سر شير خدا زدند

پس آتشي ز اخگر الماس ريزه ها

افروختند و بر حسن مجتبي زدند

وانگه سرادقيكه ملك محرمش نبود

كندند از مدينه و بر كربلا زدند

پس ضربتي كزان جگر مصطفي دريد

بر حلق تشنه خلف ِ مرتضي زدند

وز تيشه ستيزه در آندشت كوفيان

بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند

اهل حرم دريده گريبان گشوده مو

فرياد بر در حرم كبريا زدند

روح الامين نهاده بزانو سر حجاب

تاريك شد ز ديدن او چشم آفتاب

بند پنجم
چون خون حلق تشنه او بر زمين رسيد

جوش از زمين بذروه چرخ برين رسيد

نزديك شد كه خانه ايمان شود خراب

از بس شكستها كه به اركان دين رسيد

نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند

طوفان بر آسمان ز غبار زمين رسيد

باد آن غبار چو بمزار نبي رساند

گرد از مدينه بر فلك هفتمين رسيد

يكباره جامه در خم گردون بنيل برد

چون اين خبر بعيسي گردون نشين رسيد

پر شد فلك ز غلغله چون نوبت خروش

از انبياء بحضرت روح الامين رسيد

كرد خيال وهم غلطكار كآن غبار

تا دامن جلال جهان آفرين رسيد

هست از ملال گر چه بري ذات ذوالجلال

او در دل است و هيچ دلي نيست بي ملال

بند ششم
ترسم جزاي قاتل او چون رقم زنند

يكباره بر جريده رحمت قلم زنند

ترسم كزين گناه شفيعان روز حشر

دارند شرم كز گنه خلق دم زنند

دست عتاب حق بدر آيد ز آستين

چون اهل بيت دست بر اهل ستم زنند

آه از دميكه با كفن خون چكان ز خاك

آل علي چو شعله آتش علم زنند

فرياد از آنزمان كه جوانان اهلبيت

گلگون كفن بعرصه محشر قدم زنند

جمعي كه زد بهم صفشان شور كربلا

در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند

از صاحب عزا چه توقع كنند باز

آن ناكسان كه تيغ به صيد حرم زنند

پس بر سنان كنند سري را كه جبرئيل

شويد غبار گيسويش از آب سلسبيل

بند هفتم
روزي كه شد به نيزه سر آن بزرگوار

خورشيد سر برهنه برآمد ز كوهسار

موجي بجنبش آمد و برخاست كوه كوه

ابري به بارش آمد و بگريست زار زار

گفتي تمام زلزله شد خاك مطمئن

گفتي فتاد از حركت چرخ بيقرار

عرش آنچنان بلرزه درآمد چرخ نيز

افتاد در گمان كه قيامت شد آشكار

آن خيمه ايكه گيسوي حورش طناب بود

شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعي كه پاس محملشان داشت جبرئيل

گشتند بي عماري و محمل شتر سوار

با آنكه سر زد اين عمل از امّت نبي

روح الامين ز روي نبي گشت شرمسار

وانگه ز كوفه خيل الم رو بشام كرد

نوعي كه عقل گفت قيامت قيام كرد

بند هشتم
بر حربگاه چون ره آن كاروان فتاد

شور و نشور واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در ششجهت فكند

هم گريه بر ملائك هفت آسمان فتاد

هر جا كه بود آهوئي از دشت پا كشيد

هر جا كه بود طايري از آشيان فتاد

شد وحشتي كه شور قيامت ز ياد رفت

چون چشم اهل بيت بر آن كشتگان فتاد

هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد

بر زخمهاي كاري تير و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان

بر پيكر شريف امام زمان فتاد

بي اختيار نعره هذا حسين از او

سر زد چنانكه آتش از او در جهان فتاد

پس بازبان پر گله آن بضعت بتول

رو بر مدينه كرد كه يا ايّهاالرّسول

بند نهم
اين كشته فتاده به هامون حسين تست

وين صيد دست و پا زده در خون حسين تست

اين نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی

دود از زمين رسانده به گردون حسين تست

وين ماهي فتاده بدرياي خون كه هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسين تست

اين غرقه محيط شهادت كه روي دشت

از موج خون او شده گلگون حسين تست

اين شاه كم سپاه كه با خيل اشك و آه

خرگه از اين جهان زده بيرون حسين تست

اين قالب طپان كه چنين مانده بر زمين

شاه شهيد ناشده مدفون حسين تست

اين خشك لب فتاده ممنوع از فرات

كز خون او زمين شده جيحون حسين تست

وين نخل تر كز آتش جانسوز تشنگي

دود از زمين رسانده بگردون حسين تست

پس روي در بقيع بزهرا خطاب كرد

وحش زمين و مرغ هوا را كباب كرد

بند دهم
كاي مونس شكسته دلان حال ما ببين

ما را غريب و بيكس و بي آشنا ببين

اولاد خويش را كه شفيعان محشرند

در ورطه عقوبت اهل جفا ببين

در خُلد بر حجاب دو كون آستين فشان


وندر جهان مصيبت ما بر بلا ببين

ني ني درآ چو ا بر خروشان بكربلا

طغيان سيل فتنه و موج بلا ببين

تن هاي كشتگان همه در خاك و خون نگر

سرهاي سروران همه بر نيزه ها ببين

آن سر كه بود بر سر دوش نبي مدام

يك نيزه اش ز دوش مخالف جدا ببين

آن تن كه بود پرورشش در كنار تو

غلطان بخاك معركه كربلا ببين

يا بضعته الرّسول ز ابن زياد داد

كو خاك اهل بيت رسالت بباد داد

بند یازدهم
اي چرخ غافلي كه چه بي داد كرده اي

وز كين چها در اين ستم آباد كرده اي

بر طعنت اين بس است كه بر عترت رسول

بي داد كرده خصم و تو امداد كرده اي

اي زاده زياد نكردست هيچگه

نمرود اين عمل كه تو شدّاد كرده اي

كام يزيد داده اي از كشتن حسين

بنگر كه را به قتل كه دلشاد كرده اي

بهر خسيكه بار درخت شقاوتست

در باغ دين چه با گل و شمشاد كرده اي

با دشمنان دين نتوان كرد آنچه تو

با مصطفي و حيدر و اولاد كرده اي

آزرده اش به خنجر فولاد كرده اي

ترسم دمي كه تو را به محشر در آورند

از آتش تو دود به محشر در آورند

بند دوازدهم
خاموش محتشم كه دل سنگ آب شد

بنياد صبر و خانه طاقت خراب شد

خاموش محتشم كه از اين حرف سوزناك

مرغ هوا و ماهي دريا كباب شد

خاموش محتشم كه از اين شعر خون چكان

در ديده اشك مستمعان خون ناب شد

خاموش محتشم كه از اين نظم گريه خيز

روي زمين به اشك جگرگون كباب شد

خاموش محتشم كه فلك بسكه خون گريست

دريا هزار مرتبه گلگون حباب شد

خاموش محتشم كه بسوز تو آفتاب

از آه سرد ماتميان ماهتاب شد

خاموش محتشم كه ز ذكر غم حسين

جبريل را ز روي پيمبر حجاب شد

تا چرخ سفله بود خطائي چنين نكرد

بر هيچ آفريده جفائي چنين نكرد

التماس دعا 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۸۹/۰۸/۰۴ - ۱۷:۲۳
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)