چنین شنیدم که لطف یزدان به روی جوینده در نبندد |
دری که بگشاید از حقیقت بر اهل عرفان دگر نبندد |
چنین شنیدم که هر که شبها نظر زفیض سحر نبندد |
ملک زکارش گره گشاید ، فلک به کینش کمر نبندد |
دلی که باشد به صبح خیزان ، عجب نباشد اگر که هر دم |
دعای خود را به کوی جانان به بال مرغ اثر نبندد |
اگر خیالش به دل نیاید سخن نگویم چنانکه طوطی |
جمال آیینه تا نبیند سخن نگوید ،خبر نبندد |
بر شهیدان کوی عشقش به سرخ رویی علم نگردد |
به رنگ لاله کسی که داغ غمش به لخت جگر نبندد |
به زیر دستان مکن تکبر ادب نگه دار اگر ادیبی |
که سر بلندی و سر فرازی گذر بر آه سحر نبندد |
زتیر آه چو ما فقیران شود مشبک اگر که شبها |
فلک بر انجم زره نپوشد ، قمر زهاله سپر نبندد |
صفا به رندی کجا تواند دم از بیانات عاشقی زد ؟ |
هر آنکه نالد به ناله نی ، چو نی به هر جا کمر نبندد |
صفای اصفهانی
شاعرش همشهریه(بچه ناف مشهد)
منبع : http://www.tebyan.net/Poem/Poetry_Iran/Contemporary_Poetry/2008/9/7/73798.html