فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 2083


درباره من
هو الودود
با سلام به همه دوستان خوبم
دانیال هستم 25 ساله از مشهد
دانشجوی ترم آخر الهیات
از اون متحجرهای منعطفم
آزاری هم ندارم
ضمنااین سایت واعضائش رو خیلی دوست دارم ولی دوستان آذری بخاطر اینکه یه کم بیشتر ناسیونالیست هستند تو این یک سال ونیم کمتر لطف داشتند.
(شاید مشهد از میانه خیلی دور باشه ولی من همتون رو دوست دارم)

daniel-sharifi.blogfa.com
دانیال ش (dani )    

خاطراتی از امیر مؤمنان علیه السلام

منبع : علل الشرایع ج 1 ص 223
درج شده در تاریخ ۸۹/۰۱/۲۱ ساعت 13:42 بازدید کل: 295 بازدید امروز: 95
 

1 از رسول خدا(ص ) شنيدم كه مى گفت : محبت اين دو پسر (حسن و حسين ) چندان مرا شيفته كرده است كه محبت ديگران را فراموش ‍ كرده ام .
پروردگارم ، مرا به دوستى آنان و مهر هر كه به ايشان علاقه مند است فرمان داده است .
2 يك روز كه دست حسن و حسين را به كف گرفته بود و آنان را به مردم مى نماياند، فرمود:
هر كس اين دو پسر و ماد رو پدرشان را دوست بدارد او پيرو من و پوينده راه من است و چنين كسى در بهشت برين همنشين من خواهد بود.
3 شباهت حسن به جدش رسول خدا(ص ) از قسمت بالا تنه و سر و سينه است و شباهت حسين با رسول خدا(ص ) از قسمنت پايين تنه و پاهاست .

4 روزى در برابر ديدگان جدشان با هم كشتى مى گرفتند (پيامبر داور آنان شده بود، اما نه يك داور بى طرف ) مرتب حسن را تشويق مى كرد و او ار عليه حسين مى شوراند.
دخترش فاطمه بر جانبدارى پدر خرده گرفت و گفت : پدر! آيا از بزرگتر حمايت مى كنى و او را عليه كوچكتر مى شورانى ؟
پيامبر خدا(ص ) فرمود: (دخترم ، نمى شنوى آواز جبرئيل را كه چگونه ) حسين را تشويق مى كند؟ من نيز حسن را تشجيع مى كنم .
5 در بسترم خفته بودم و پيامبر خدا(ص ) به منزل ما تشريف آورد. در اين بين حسن و حسين اظهار تشنگى كردند و از جدشان آب خواستند.
گوسفندى داشتيم كه از شير بهره چندانى نداشت . پيغمبر برخاست و از گوسفند شير دوشيد. به بركت آن حضرت گوسفند، شيرا شد و ظرف شير آماده گشت . ابتدا حسن پيش آم د و از آن نوشيد و سپس حسين نوشيد فاطمه به سخن آمد و گفت : اى پدر! گويا به حسن مهر بيشترى داريد؟ فرمود: اين طور نيست ، بلكه فقط رعايت نوبت و حق تقدم حسن در ميان بود و گرنه ، من و تو و دو كودكت و آن كه در اينجا خفته است ، در روز قيامت همه در يك رتبه و پايه هستيم .
6 بسيار مى شد كه حسن و حسين تا پاسى از شب را نزد جدشان مى ماندند.
يك شب كه بچه ها به عادت هميشه نزد پيامبر خدا(ص ) سرگرم بازى بودند متوجه مى شوند كه پاسى از شب گذشته است .
رسول خدا(ص ) به آنان فرمود: (دير وقت است برخيزيد) و نزد مادرتان شويد. (هر چند فاصله ميان خانه پدر و دختر زياد نبود، اما تاريكى شب و خردسالى كودكان مى توانست نگران كننده باشد).
در اين بين برقى در آسمان ظاهر شد و بچه ها در پرتو تابش آن روانه منزل شدند. اين روشناتى تا رسيدن بچه ها به خانه ، همچنان ادامه داشت .
رسول خدا(ص ) به آن روشنايى چشم دوخته بود و مى فرمود:
سپاس خدايى را كه ما اهل بيت را گرامى داشت .
7 حسن و حسين نور ديدگان ين امت و فرزندان پيامبرند. آن دو براى رسول خدا(ص ) همچون چشم براى سر بودند و من همچون دست باى بدن و فاطمه به منزله قلب براى پيكر.
داستان ما داستان كشتى نوح است ؛ هر كس به كشتى نشست نجات يافت هر كس از آن بازماند، دچار طوفان و بلا گشت .
جاى خالى پدر
وقتى ابوبكر بر فراز منبر رسول خدا(ص ) نشسته بود، كودكى خردسال از زير منبر، به پرخاش او پرداخت و گفت : از منبر پدرم فرود آى .
ابوبكر براى اينكه حفظ موقعيت كرده باشد و خود را در انظار نبازد، سخن كودك را تصديق كرد و گفت : آرى همين طور است اين منبر جد توست اما در باطن از حرف حسن رنجيد و در فرصتى كه به همراه رفيقش خدمت امير مومنان مى رسد، ضمن گلايه هايى چند، از اين سخن حسن ياد مى كند و آن را به رخ حضرت مى كشد. و رفيقش هم اضافه مى كند: اين تو هستى كه فرزندانت را تحريك مى كنى و آنان راوا مى دارى تا در انظار مردم ابوبكر را تحقير كنند!.
حضرت در پاسخ آنان فرمود:
... شما خود مى دايند و مردم نيز آگاهند كه فرزندم حسن چه بسا، هنگامى كه جدش در نماز بود، صفوف جماعت را مى شكافت و خود را به وى مى رسانيد و در همان حال كه پيامبر خدا(ص ) در سجده بود بر پشت او سوار مى شد و رسول گرامى با نهادن يك دست بر پشت طفل و نهادن دستى ديگر بر زانوى خود، بر مى خاست ، و با همين وضع نماز را به پايان مى برد.
و نيز مى دانيد و مردم مدينه فراموش نكرده اند، ساعاتى را كه پيامبر خدا(ص ) بر فراز منبر سخن مى گفت ، و حسن از در كه وارد مى شد به جانب پدر مى دويد و از پله هاى منبر بالا مى رفت و بر دوش جدشت مى نشست و بر گردن او سوار مى شد و پاها را بر سيه مبارك او آويزان مى كرد طورى كه درخشندگى خلخال پاى او از دور به چشم مى خورد و پيامبر همچنان سخن مى گفت و خطبه مى خواند.
(شما خود انصاف دهيد) كودكى كه تا اين پايه به جدش مهر و انس داشته طبيعى است كه مشاهده جاى خالى پدر و نشستن ديگرى بر جاى او، برايش دشوار و گران باشد. به خدا قسم من هرگز به او نياموخته ام كه چنين بگويد، و كار او به دستور من نبوده است ....

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۸۹/۰۱/۲۱ - ۱۳:۴۲
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)